در این نوشته تلاش میکنیم به چراییِ اهمیتِ موسیقی جز (موسیقی کلاسیک آمریکایی) پرداخته و به این پرسش پاسخ دهیم که «چرا پرداختن به جَز مهم است».
نویسنده: بامداد خوشقدمی
با نگاهی گذرا به گرایشهایِ آموزشیِ موجود در دانشگاههای برجستهی موسیقی در جهان، به روشنی با این واقعیت روبرو میشویم که بخش بزرگی از این مراکز آکادمیک دارای دپارتمانهایِ جَزِ بسیار پویایی هستند؛ جایی که رشتهها و گرایشهایِ آکادمیکِ گوناگونی ـ از نوازندگی و آهنگسازی گرفته تا آموزششناسیِ [پداگوژی] موسیقیِ جَز – ارائه میشوند. ولی آیا موسیقیِ جَز واقعاً دارایِ چنین اهمیتی است که در کنارِ «موسیقیِ کلاسیک»، «قومموسیقیشناسی» [اتنوموزیکولوژی] و غیره دارای چنین وزنِ آکادمیکی باشد؟
جَز گرایشی موسیقایی است که در پیِ رویاروییِ دو اندیشمایهی موسیقایی با خاستگاههای نایکسانِ اروپایی و آفریقایی در بستر اجتماعی-فرهنگیِ آمریکایِ آغازِ قرن بیستم پدید آمده و آغاز به بالیدن کرد. این پدیدهی نوظهور ولی توانست در کوتاهزمانی مرزهایِ فرهنگی-اجتماعیِ موطن خود را درنوردیده و با گذر زمان چنان تاثیر ژرفی بر جریانهای موسیقاییِ پس از خود بگذارد، که بیشک میتوان گفت برداشتِ امروزیِ ما از موسیقی – بطور عام – بسیار وامدارِ جَز است؛ ولی این یعنی چه؟
برداشت و اندریافتِ ما از هر پدیدهای بر پیشینهی زیستهی ما و نسلهای پیشتر از ما استوار است؛ در پیوند با موسیقی هم چنین است که میزانِ رواداریِ ما در رویارویی با ساختارهایِ گوناگونِ موسیقایی – از ساحتِ هارمونی گرفته تا تنشهای ریتمیک و متریک – بستگیِ بیچونو چرایی به پیشینهی شنیداریِ ما دارد. شما بیشک تواناییِ درک و دریافتِ موسیقیِ باخ را، آنگونه که مردمانِ زمانهی باخ داشتهاند، نخواهید داشت؛ زیرا گوشِ شما به نسبتِ مردمانِ آن زمانه، رواداری و پذیرشِ بیشتری نسبت به «ناهمسازی»های [دیسونانسهای] هارمونیک دارد و این احتمالاً بدین معناست که شما موسیقیِ باخ را «همسازتر» [کنسونانتتر] ادراک میکنید؛ چیزی که ناگزیر مینماید.
باز گردیم به موسیقیِ جَز و تاثیرِ آن بر رویِ ادراکِ موسیقاییِ امروزِ ما. جَز نه تنها مستقیماً بر سبکهایِ موسیقیِمردمپسندِ پس از خود تاثیرِ ساختاری گذاشته است؛ بلکه مانند هر جنبشِ موسیقاییِ پُروَزنی، بر کل جریانِ موسیقیِ جهانی اثری ژرف داشته است. من و شمایِ نوعی – چه یک نوازندهی کلاسیک در بورکینافاسو باشیم، چه نوازندهی دوتار در خراسان – حتی اگر ادعایِ عدمِ تاثیرپذیری از جَز را داشته باشیم، بعید است که در پیشینهی شنیداریمان موسیقیِ جَز نقشی نداشته باشد. مگر اینکه تا بحال حتی یک اپیزود از «پلنگِ صورتی» را با آن بادیهایِ غُران و شورِ ریتمیکِ سازگار با راهرفتنِ تِلوتِلوخورانِ پلنگِ صورتی را ندیده باشیم (اگر تا بحال موسیقیِ پلنگِصورتی را نشنیدهاید، پیشنهاد میکنم که همینجا از خواندنِ ادامهی این نوشته انصراف دهید ;).
موسیقی کلاسیک آمریکایی!
از سویِ دیگر آنچنان تمایزِ پررنگی که در نگاهِ اروپایی میانِ موسیقی کلاسیک و جَز وجود دارد، در نگاهِ آمریکایی دیده نمیشود. این عبارت را بارها از موزیسینهایِ آمریکایی شنیدهام، که «جَز موسیقیِ کلاسیکِ آمریکایی است». واژهی «کلاسیک» در اینجا احتمالاً با همان دلالتِ معناییای بهکار رفته است، که برای نمونه ما در عبارتِ «موسیقیِ کلاسیکِ ایرانی» بهکار میبریماش؛ ولی با این وجود در نگاه غالبِ آمریکاییها، «دوک الینگتون» یک آهنگسازِ بزرگ است؛ بدونِ نیاز به خاطرنشان کردن و اشاره به واژهی جَز. در این راستا، همانگونه که کمتر آهنگسازِ ایرانیِ فعال در حوزهی موسیقیِ کلاسیک را میتوان یافت که هیچ ردِ پایی از موسیقی ایرانی در موسیقیاش بازشناختنی نباشد، در آثارِ آهنگسازانِ آمریکایی هم – در هر طیفی، از «لئونارد برنستاین» گرفته تا «جان ویلیامز» و دیگران – سازمایههایِ [عناصر] موسیقی جَز حضوری پُررنگ دارند. اینگونه است که شاید شما در حالِ شنیدنِ قطعهای هستید، که آن را جَز نمیدانید؛ ولی بیآنکه بدانید در حالِ تجربهی ساختارهایِ موسیقاییِ برآمده از جَز هستید!
جز در جایگاه یک «اندیشپایه» [mindset]
موسیقیِ جَز در تاریخِ پربار ولی نهچندان دیرپایِ خود، ساختارهایِ هارمونیک، ریتمیک و ملودیکِ بسیار و نغری را به گنجینهی موسیقیِ جهان افزوده است؛ که بسیاری از آنها وامدارِ گرایشهای موسیقاییِ دیگر اند. با این وجود چیزی که باعث شده، جَز بتواند اینها را از آنِ خود بکند، گوهرِ جَز، یعنی همان «اندیشپایه»ی جَز، است. در این میان میتوان به «پذیرا بودن»، «رهیافتِ بداههپردازانه و به رسمیت شناختنِ لحظه و اکنون»، «ارجنهادن به تلقیها و بیانهایِ شخصی»، «دموکراسی» و «پذیرا-بودنِ خطا» اشاره کرد. این ویژگیها رانهی اصلیِ جَز به جلو اند که گسترهی صدقِ جَز را روزبروز بزرگتر و بزرگتر میکند.
تاثیر جز بر توجه به اهمیت «بومموسیقیشناسی»
از آنجایی که جَز خود پروردهی موسیقیِ سیاهانِ آمریکا با خاستگاهِ آفریقایی است و در تاریخِ دگردیسیِ خود بسیار از موسیقیهای بومیِ دیگر نقاط جهان – برای نمونه شورِ ریتمیکِ موسیقیِ آمریکایِ لاتین – بهره گرفته است، برآمدن و تنآور شدنِ جَز، مایهی جدیتر گرفته شدنِ موسیقیهای بومی و توجه به آنها در پژوهشهای موسیقیشناسانه در کنارِ سنتِ موسیقاییِاروپایی شد؛ که شاید بتوان بخشی از تکثرگراییِ امروز را در پهنهی موسیقیشناسی وامدارِ آن دانست.
جز؛ موسیقی سرگرمی، یا موسیقی هنری
گرچه موسیقیِ جَز در دهههای نخستینِ سربرآوریاش موسیقیِسرگرمی و مردمپسند بوده است؛ ولی در گذرِ زمان – چه از نظر معماری و چه از نظر درونمایه – از یک پدیدهی صرفِ سرگرمی فاصله گرفته است، تا جایی که امروز ترفندهایِ رنگپردازانهی هارمونیک و سازآرایانهی جَز، همچنین ساختارهای نغزِ ریتمیک و ملودیکِ برآمده از آن، همچون ابزاری در دستانِ آهنگسازان جَز برای تنآور کردنِ ژرفترین بیانهایِ هنرمندانه بهکار میروند.
نمونهوار، میتوان امروزه «بیگبند»هایِ جَزِ پرشماری را در سراسرِ گیتی یافت، که نه همچون دههی ۳۰ میلادی یک گروهِ موسیقیِ رقصبنیاد، بلکه یک گروهِ موسیقیِکنسرتی هستند.
موسیقی موزهای
موسیقیِ جَزِ کلاسیک همچون موسیقیِ کلاسیک (منظور «زمانهی رَوالِ فراگیر» [common practice era] است) امروزه یک پدیدهی موزهای است، که گرچه گرایشِ اصلیِ جریانِ موسیقیِ امروز نیست؛ ولی از یک سو بخشی از «دیانایِ» خود را به زادمانهای پس از خود – از موسیقی راک گرفته تا موسیقی کلاسیکِ معاصر – ترابری کرده است؛ و از سویِ دیگر جَزِ معاصر خود وامدارِ گرایشهای موسیقاییِ فراوانی در گذشته و حال است.
یکی از ستونهای مهم آهنگسازی امروز | موسیقی کلاسیک آمریکایی
پرسشی بنیادین که احتمالاً ذهنِ بسیاری از دانشجویانِ آهنگسازی را در برههای به خود مشغول کرده، این است، که امروزه چه انتظاری از یک آهنگساز در بازارِ کار – از پهنهی موسیقیِ رسانه گرفته تا سفارشهایِ هنری – میرود؟ آیا او باید بتواند یک قطعهی کلاسیکِ تُنال چون موسیقیِ سدهی هجدهم میلادی در اروپا بنویسد، یا یک قطعهی سوئینگ برای بیگبند به روالِ هنجارِ دههی ۳۰ میلادی؟ یا شاید حتی یک قطعهی آتُنال به روالِ مکتبِ دومِ وین؟ نگاهِ واقعگرایانه به این پرسش این است، که ما امروز در «زمانهی تکثرگرایِ بیانهایِ بسیار شخصیِ وامدار از سنتهایِ پیشین» هستیم. در جهانِ امروز هر آهنگسازی، زبان و جهانِ شخصیاش را پرورده است؛ ولی این سازگانِ شخصی بر چند ستونِ مهم استوار است. «میراثِ موسیقی تنالِ اروپا»، «میراثِ موسیقیِ جَز» و «موسیقیِ کلاسیکِ معاصر».
این هر سه بخشی از روالِ هنجارینِ موسیقیِ امروز را شکل میدهند. در این میان بیشک نباید «بومموسیقی»ها را در جایگاهِ سرچشمهای محتوایی و ساختاری نادیده گرفت.
یک پاسخ
هر تلاشی برای رسیدن به یک تعریف دقیق و فراگیر از جز احتمالاً بیهوده است . جز از همان آغاز خود در آغاز قرن بیستم، یک موسیقی دائماً در حال تکامل، در حال گسترش و تغییر بوده که از چندین مرحله متمایز توسعه عبور کرده است. تعریفی که ممکن است برای یک مرحله – به عنوان مثال، سبک یا سوئینگ نیواورلئان به کار رود – زمانی که برای بخش دیگری از تاریخ آن، مثلاً برای فری جز به کار رود، نامناسب می شود .
عناصری که جز را متمایز می کند، عمدتاً از منابع موسیقی غرب آفریقا که توسط به قاره آمریکای شمالی برده شده است، سرچشمه می گیرد.بردگان ، که تا حدی آنها را در مقابل همه شانس ها در فرهنگ مزارع جنوب آمریکا حفظ کردند. این عناصر دقیقاً قابل شناسایی نیستند، زیرا مستند نبودند – حداقل تا اواسط قرن نوزدهم تا اواخر قرن نوزدهم، و سپس فقط به صورت پراکنده. علاوه بر این، بردگان سیاهپوست از فرهنگهای قبیلهای متنوع غرب آفریقا با سنتهای موسیقی متمایز میآمدند.