همانطور که در دورههای پیشین موسیقی از دیگر جریانهای اجتماعی و هنری تاثیر پذیرفتهاست شایسته است برای درک موسیقی در قرن بیستم ابتدا به آنها بپردازیم. اگر با فکر کردن به قرن نوزدهم، واژهی رمانتیک به ذهنمان خطور میکند و یا حرف زدن از قرن هجدهم ما را به یاد عصر روشنگری و انقلاب فرانسه میاندازد، متأسفانه یا خوشبختانه، قرن بیستم بسیار رنگارنگتر از آن است که بتوان به یک واژه آن را فروکاست. مکتبهای فکری متنوع، اشتیاق به شرقشناسی، قدرتطلبی روزافزون کشورهای پیشرفته، دو جنگ جهانی با میلیونها کشته، پیدایش رسانههای جمعی و بسیاری پدیدههای فرهنگی، سیاسی و اجتماعی دیگر، قرن بیستم و موسیقی قرن بیستم را به پیچیدهترین و پرحادثهترین سدهی زندگی انسان معاصر تبدیل میکند.
نگاهی به دو دههی اول قرن بیستم
در آستانهی قرن بیستم بریتانیای کبیر و فرانسه با مستعمرات خود قدرتنمایی میکردند. ایالات متحد هنوز به قدرتی جهانی تبدیل نشده بود ولی سیل مهاجران بهسوی این کشور گسیل میکرد. آلمان که کمکم داشت قدرت میگرفت و سودای جبران کماهمیتی خود در قرن گذشته را داشت، در کنار امپراتوری اتریش-مجارستان، مظنون اصلی شروع جنگ جهانی اول در سال 1914 به شمار میرفت. امپراتوری عثمانی- که عربستان و ترکیه امروزی را هم شامل میشد- قدرتی در منطقهی شرق اروپا و خاورمیانه بهحساب میآمد. نفسهای روسیه تزاری هم به شماره افتاده بود؛ جنگ جهانی اول باعث شد که عثمانی از هم بپاشد و نارضایتی در روسیه تا جایی پیش رفت که انقلاب 1917 رقم بخورد. البته هرکدام از این پدیدهها، دلایل چندلایهای دارند که بررسی آنها از حوصلهی این نوشتار خارج است.
شاید بتوان هنر و ادبیات اروپای غربی، در دو دههی اول قرن بیستم را به سه مکتب عمده تقسیم کرد؛ امپرسیونیسم(برداشت گرایی)، پریمیتیویسم(بدوی گرایی) و اکسپرسیونیسم.
امپرسیونیسم
جنبش امپرسیونیسم در اواخر قرن نوزدهم بیشتر مراحل رشد و نمو خود را طی کرده بود. شاید تابلوی معروف کلود مونه را دیده باشید که در سال 1872 در نمایشگاهی در معرض نمایش عمومی قرار گرفت و منتقدی با لحنی طعنهدار آن را امپرسیون خطاب کرده بود.
این تابلو هنوز هم مکتب نقاشی امپرسیونیسم را تداعی میکند. این رویکرد هنری راه خود را در ادبیات و موسیقی هم گشود. در ادبیات اهمیت دادن به زندگی روانی کاراکتر و پرداختن به احساسات و عواطف شخصیت، عموماً بدون تفسیر، از نشانههای مکتب امپرسیونیسم است. رمان خانم دالوی(1925) اثر ویرجینیا ولف، نمونهی خوبی از این مکتب است. در موسیقی، کلود دبوسی برجستهترین آهنگساز این مکتب به شمار میرود. در وبسایت ایران موزیکولوژی، یکی از مهمترین آثار وی، بعد از ظهر یک دیو، بررسیشده است.
بدوی گرایی
شروع قرن بیستم همزمان بود با شوق سرمایهگذاران هنری برای برپایی نمایشگاه آثاری از افریقا، آسیای شرقی و شبهقارهی هند. این تبادلات فرهنگی خود عاملی شد برای آشنایی هنرمندان اروپایی با آثاری که در آن زمان با عنوان «هنر بدوی» از آنها یاد میشد. پیکاسوی جوان یکی از چندین نقاشی بود که تحت تأثیر هنرهای تجسمی آفریقایی قرار گرفت و ایگور استراوینسکی در موسیقی خود از ریتمها و آکسانهای موسیقی اقوام آفریقایی بهره گرفت.
در این میان نقش سرج دیاگلف را نباید نادیده گرفت؛ کسی که جسارت به خرج داد و از موسیقی آوانگارد استراوینسکی در فستیوالی بانام بالهی روس حمایت کرد. این فستیوال در پاریس اجرا میشد. در سال 1913، یکی از جنجالیترین کنسرتهای تاریخ موسیقی برگزار شد. پرستش بهار از استراوینسکی فقط به خاطر موسیقی آوانگاردش یا کروگرافی آنکه به قتل و تجاوز در مراسم آیینی بدوی اشاره دارد، مورد نکوهش قرار نگرفت. دیاگلف، تهیهکنندهی این کنسرت تمهیداتی برای افزایش تنش بین حضار در نظر گرفته بود. شاید به این دلیل که بعد از جنجال، اسم قطعه و آهنگساز اثر بیشتر بر سر زبانها بیفتند. استراوینسکی تا بعد از جنگ جهانی اول هم برای دیاگلف چند باله نوشت.
اکسپرسیونیسم | موسیقی قرن بیستم
در اواخر قرن نوزدهم، یکی از مسیرهایی که از مکتب رمانتیک برخاست، اکسپرسیونیسم بود. رویکرد این مکتب آلمانی برخلاف رویکرد استراوینسکی بود که عینیگرایی(Objectivity) را در موسیقی تشویق کرده و با رمانتیک گرایی در موسیقی مخالف بود. تابلوی معروف جیغ(1893) اثر ادوارد مونک، نمایندهی همیشگی این مکتب در نقاشی است.
واسیلی کاندینسکی، نقاش و نظریهپرداز روس، اکسپرسیونیسم را اینطور تعریف میکند: «اکسپرسیونیسم به هنری اشاره دارد که در آن تصویر واقعیت، به نفع بیان درونیترین احساسات و ایدههای خالق اثر، از شکل میافتد.» در ابتدا اکسپرسیونیسم در ادبیات و نقاشی جایگاهی برای خود به دست آورد. در سینما، هنر هفتم، که از ارمغانهای قرن بیستم است، فیلم مطب دکتر کالیگاری(1920) از نمایندگان این مکتب است. در ادبیات فرانتس کافکا و جیمز جویس این مکتب را نمایندگی میکنند. از ویژگیهای رمانهای این مکتب میتوان به عصیان آن در مقابل طبیعتگرایی(Naturalism) و واقعگرایی(Realism) اشاره کرد؛ نویسنده بهجای گزارش سیر منطقی وقایع، به دنبال رسیدن به یک واقعیت روانی و ذهنی است.
نظریههای روانکاوی فروید که به اهمیت رویا، ضمیر ناخودآگاه و نقش مرکزی مسائل جنسی اشاره داشتند تأثیر پررنگی روی اکسپرسیونیسم آلمان گذاشتند. در موسیقی میتوان به آرنولد شوئنبرگ و مکتب دوم وین اشاره کرد؛ خود او به سبک اکسپرسیونیسم نقاشی میکرد. اثر پیرو لونر(Pierrot Lunaire) در سال 1912- یک سال قبل از اجرای پرستش بهار- در سبک اکسپرسیونیسم ساخته و اجرا شد.
جَز و امریکا | موسیقی قرن بیستم
همزمان با تحولاتی که در اروپا رخ میداد ایالات متحد هم تغییرات شگرفی را تجربه میکرد. بعد از جنگ داخلی قرن نوزدهم و القای بردهداری، جامعهی سیاهپوست امریکا بهتدریج با باقی جامعه بُر میخورد. تا سال 1866- آخرین سالی که برده بهصورت قانونی معامله شد- در حدود چهارصد هزار نفر بهعنوان برده از افریقای غربی وارد امریکا شده بود که آلات موسیقی و فرهنگ شنیداریشان هم به امریکا راه پیدا کرد. مهمترین عناصر موسیقی جز اولیه، که از نیو اورلین امریکا برخاست، از فرهنگ موسیقی افریقای غربی نشاءت گرفته است؛ مثلاً الگوی سؤال و جواب در ملودی یا سنکوپهای ریتمیک که امروز هم در موسیقی جَز نقش مهمی دارند.
از دههی دوم قرن بیستم، موسیقی جَز مراحل رشد خود را بهسرعت طی کرد، تا جایی که نهتنها به ژانری آکادمیک و پیچیده تبدیل شد بلکه در ژانرهای دیگر ازجمله موسیقی کلاسیک هم روحی تازه دمید. از اولین آهنگسازانی که به موسیقی جَز علاقه نشان دادند میتوان به استراوینسکی اشاره کرد. او در سال 1907 قطعهای بانام رگتایم برای پیانو نوشت؛ سالها بعد هم Ebony concerto را نوشت.(کلارینت از چوب آبنوس یا همان ebony ساخته میشود)
روسیه
در قرن نوزدهم جنبش ملیگرایی در موسیقی- تحت تأثیر موسیقی گلینکا- و به مرکزیت سنپترزبورگ شکل گرفت. گروهی پنجنفره از آهنگسازان آماتور که رابطهی خود را با فضای آکادمیک قطع کرده بودند با پشت کردن به بعضی قوانین هارمونی و کنترپوان، که از مکتب اول وین به ارث رسیده بود، به دنبال هویتی ملی بودند. آنها با روی آوردن به نوآوریهای فرانتس لیست در فرم، استفاده از ایدههای موسیقی شرقی سرزمین پهناور خودشان و تصویر کردن زندگی روزمرهی مردم، به سبکی جدید دست یافتند. نکتهی جالب اینکه موسیقی این گروه بر موسیقی راول و دبوسی- دو تن از سرآمدهای مکتب امپرسیونیسم- تأثیرگذار بوده است.
در دههی هفتاد این گروه منحل شد. شاید سرشناسترین عضو این گروه کورساکف باشد که در سال 1871 در کنسرواتوآر سنپترزبورگ شروع به تدریس کرد و نزدیک به چهل سال به فعالیت خود ادامه داد. از شاگردان برجستهی او میتوان به استراوینسکی و پروکوفیف اشاره کرد. در سال 1905 ناآرامیهای سیاسی، خبر از تغییرات گسترده در سالهای پیش رو میداد. استراویسنکی قبل از انقلاب 1917- که به کنترل و سانسور وسیع در سالهای بعد منجر شد- روسیه را به مقصد پاریس ترک کرده بود. بعد از انقلاب آثار او در اتحاد جماهیر شوروی، پسزده شد. در این سالها پدیدهای دیگر در موسیقی روسیه در حال رشد بود؛ دیمیتری شوستاکوویچ.
موسیقی بعد از جنگ جهانی اول
سریالیسم
شاید جنجالیترین روش آهنگسازی که در قرن بیستم از آن استفادهشده است سریالیسم باشد. شوئنبرگ در سالهای بعد از جنگ اول از این تکنیک رونمایی کرد. دو تن از شاگردان برجستهی شوئنبرگ، آلبان برگ و آنتون وبرن بودند که ده سالی از او کوچکتر بودند و هردو از روش استاد خود در آهنگسازی استفاده میکردند. از این سه نفر بهعنوان آهنگسازان مکتب دوم وین یاد میشود.
سیستم دوازده نتی یا سریالی شوئنبرگ طبق گفتهی خودش «روشی از آهنگسازی است که ارتباط دوازده نت با یکدیگر دارای اهمیت است نه با نتی با مرکزیت تونیک.» این متد با ترتیب خاصی که آهنگساز برای ردیف کردن دوازده نت کروماتیک در نظر میگیرد و از آن بهعنوان ترتیب ثابت(fixed order) یاد میکند شروع میشود. جوزف کرمن در کتاب Listen دربارهی سریالیسم اینطور میگوید: «سریالیسم میتواند بهعنوان نتیجهی نهایی گرایشی در موسیقی قرن نوزدهم تلقی شود که در جستجوی ابزاری قویتر برای وحدت در هر اثر مستقل موسیقی بود… یک اثر سریال، از منظری کاملاً یکدست است؛ چراکه هر میزان آن از دنیای موسیقی مشترکی که در قطعه معرفیشده است استفاده میکند…»
در سری مقالات قرن بیستم ایران موزیکولوژی بهتفصیل به این روش آهنگسازی خواهیم پرداخت.
نئوکلاسیسیسم
در دههی 1920 استراوینسکی در جستجوی عینیگرایی در موسیقی، احساسگرایی رمانتیک را پس زد. او علاقهی خاصی به آهنگسازان قبل از رمانتیک – بهخصوص باخ، هندل و موتزارت – نشان میداد و روش آنها را با استایل منحصربهفرد خودش در هارمونی و ریتم پیوند داد. شایانذکر است که آثار و رویکرد این دورهی استراوینسکی توسط آهنگسازان پیشروی قرن بیستم ازجمله شوئنبرگ و بعدها پیر بولز، موردنقد جدی قرار گرفت.
جالب اینکه استراوینسکی پس از مرگ شوئنبرگ به واسطهی یکی از شاگردان او، به سریالیسم علاقهمند شد و در دههی 60 از این تکنیک در آثار خود استفاده کرد.
خارج از جریان مدرنیسم
آهنگسازانی مثل استراوینسکی و شوئنبرگ جریان سازی عمدهای انجام دادند. فرد برجستهای مثل شوئنبرگ، پیه محدود بودن مخاطبین آثار خود را به تن مالیده بود تا بتواند موسیقی خود را دنبال کند. برخی از آهنگسازان این جریان بسیار موفق شدند. مثلاً آلبان برگ با اپرای وُزِک(1925)، مخاطبان زیادی را جذب کرد. بعضی آهنگسازان بهصورت گزینشی از استایلهای موجود استفاده کردند؛ مثل چارلز گریفس، ساموئل باربر، ویلیم شومان، ویلیم گرنت استیل و آرون کاپلند. در ضمن هنوز تب رمانتیک در بین آهنگسازان وجود داشت. مهمترین نمود این رویکرد را در موسیقی فیلم- خصوصاً اوایل قرن- میتوان دید.
ریچارد اشتراوس آلمانی با اپرای سالومه(1905) جنجال زیادی به پا کرد اما بعدازآن به موسیقی رمانتیک عقبنشینی کرد. پوچینی هم جز اپرانویسهای معروف قرن بیستم در استایل رمانتیک بود. از روسیه میتوان به راخمانینف و پروکوفیف اشاره کرد که در زمان انقلاب از روسیه گریختند. راخمانینف گرایش زیادی به بیان رمانتیک نشان میداد. کنسرتو پیانوی 2 و 3 از محبوبترین آثار رپرتوآر قرن بیستم هستند.
موسیقی فیلم | موسیقی قرن بیستم
ژانرهای موسیقی مورداستفادهی فیلمسازان گسترهی نامحدودی را در برمیگیرد. در سینمای امروز، از موسیقی الکترونیک، رپ، راک، جَز، کلاسیک غربی و موسیقی بومی استفاده میشود. اما در دههی 1910، سینمای صامت، معمولاً نوازنده یا ارکستری به استخدام سینما درمیآمد تا به همراه فیلم بداههپردازی کند یا قطعهای که با فضای فیلم همخوانی داشته باشد را اجرا کند. رپرتوآر مورداستفادهی این نوازندهها بهصورت معمول از موسیقی رمانتیک انباشته بود. با رشد تکنولوژی در دههی 20 و امکان ضبط موسیقی روی فیلم، روند موسیقی فیلم تغییر کرد. استفاده از لایتموتیف(ایدهای موسیقایی که یادآور کاراکتر یا موقعیت خاصی در نمایش یا فیلم است)، معنی تازهای به موسیقی فیلم بخشید.
مکس اشتاینر، مهاجر ونیزی، با ساختن موسیقی برای فیلم King Kong(1933) یادگار مهمی از این دوران موسیقی فیلم بهجای گذاشته است. از این روش آهنگسازی فیلم هنوز هم در آثاری موفق، مثل هری پاتر و ارباب حلقهها، استفاده میشود.
از پایان جنگ اول تا آغاز جنگ دوم
بعد از معاهدهی ورسای و پایان جنگ جهانی اول، بسیاری از کشورها در بحران اقتصادی گرفتار شدند. بازسازی و راهاندازی اقتصاد، کاری زمانبر بود که به روحیهی مردم اروپا لطمهی شدیدی وارد کرد. بسیاری از هنرمندان از انسان و انسانگرایی حاکم بر هنر دلسرد شدند. بیشترین آسیب اقتصادی و زیرساختی را آلمان متحمل شد. طرفین پیروز جنگ خواستار پرداخت خسارتهای سنگینی از سمت آلمان بودند. در این میان ایالات متحد بیش از باقی کشورها نگران تأثیر درازمدت فقر آلمان بر روابط سیاسی و اقتصادی بود.
مراودات اقتصادی امریکا و آلمان تا سال 1929 به پایدار بودن رشد اقتصادی آلمان کمک کرد. اما افسردگی بزرگ(The great depression) در سال 1929، شاید ضربهای جبرانناپذیر به اقتصاد جهانی وارد کرد. سیر وقایع ازاینقرار بود که طی چند ساعت ارزش سهام در بورس آمریکا سقوط آزاد کرد و تزریق سرمایه هم نتوانست شرایط را تغییر دهد.( جالب اینکه ایران هم در سال 1307 با موج این سقوط اقتصادی روبهرو شد ولی باسیاستهای اقتصادی درست، قیمت اقلام ضروری و رشد اقتصادی به ثبات نسبی رسید.) در پی مشکل اقتصادی پیشآمده، امریکا نتوانست تعهدات مالی خود به آلمان را ادا کند. دولت آلمان کنترل پول ملی را از دست داد و اقتصاد کشور به ورشکستگی نزدیک شد. فقط در این زمان بود که افراد تندرو، مثل هیتلر، توانستند از شرایط پیشآمده به نفع خود استفاده کنند و به قدرت برسند. هیتلر در 1933 به قدرت رسید و آتش جنگ جهانی دوم را در سال 1939 شعلهور کرد.
در روسیه و آلمان، با حضور استالین و هیتلر در رأس قدرت، مخالفت با موسیقی آوانگارد شدت گرفت. ذهنیت مشترکی اساس این مخالفت را شکل میداد؛ ملیگرایی قرن نوزدهم. دستگاه سانسور هر دو کشور این تفکر را داشت که موسیقی باید صدای مردم باشد، از تاریخ ملی صحبت کند و به آرمانهای میهن پایبند باشد. این ذهنیت با فردگرایی، تجربهگرایی، اصالت و پیچیدگی موسیقی مدرن در تضاد بود.
از زمان به قدرت رسیدن هیتلر و حزب نازی در آلمان، بسیاری از نویسندگان و اهالی هنر جایگاه خود را متزلزل یافتند. مثلاً شوئنبرگ در سال 1933 مجبور شد به ایالات متحد مهاجرت کند. استراوینسکی که بهواسطهی انقلاب روسیه یکبار به فرانسه مهاجرت کرده بود، با شروع جنگ و فتح پاریس توسط آلمان در سال 1939 مجبور به مهاجرت به امریکا شد. ورود موسیقیدانهای تراز اول به امریکا، در درازمدت کمک بزرگی به رشد موسیقی این کشور کرد.
پایان جنگ جهانی دوم
با پایان گرفتن جنگ جهانی دوم در سال 1945، مرگبارترین جنگ بشر با حدود 75 میلیون کشته به پایان رسید. آلمان و ژاپن خسارتهای سنگینی را متحمل شدند. یکی از نتایج مهم جنگ دوم، افول بریتانیای کبیر و ظهور ایالات متحد بهعنوان ابرقدرت سیاسی و اقتصادی بود. در سالهای بین جنگ اول و دوم، تب تجربهگرایی موسیقی آوانگارد فروکش کرده بود. با اتمام جنگ دوم جنبشهای رادیکالتری شکل گرفتند. یکی از نکات جالب دههی پنجاه طیف گستردهی آهنگسازانی است که زیر پرچم مدرنیسم فعالیت میکردند. سریالیسم تا حدی پیش رفت که نهتنها نتهای یک اثر در fixed order جای میگرفت بلکه ریتم، تمبر صوتی و دینامیک هم با این ترتیب ثابت کنترل میشد. به آهنگسازان این مکتب complex constructivist گفته میشد.
پیر بولز(Pierre Boulez) یکی از برجستهترین آهنگسازان این مکتب بود. بخشی از اثر پیانویی Structures:
«اصلاً مهم هست که تو میشنوی؟»
این تیتر مربوط به مقالهای است که میلتون ببیت، یکی از آهنگسازان مدرن، در دههی پنجاه چاپ کرد. او در این مقاله ادعا کرد که موسیقی جدید فقط در دانشگاهها کامیاب خواهد شد. او در ادامه توضیح میدهد که چرا هیچ شنوندهای بدون گوش تربیتشده نباید امیدی به درک این موسیقی داشته باشد.
تا نیمهی اول قرن بیستم، سالنهای کنسرت پر بود از شنوندههایی که برای شنیدن آثار قرون هجدهم و نوزدهم به سالن میآمدند. در رپرتوآرهای اجرایی چند اثر معاصر هم به چشم میخورد؛ البته معمولاً آثاری که به مقبولیت عمومی دستیافتهاند. مثل وُتسِک از آلبان برگ و پرستش بهار از استراویسنکی. اما عمدهی آثار آوانگارد نوشتهشده در قرن بیستم فقط در دانشگاهها شنیده میشدند و آهنگسازان، کمتر محبوبیت عمومی پیدا میکردند. جملهای از پیر بولز، آهنگساز و رهبر معروف فرانسوی، در دههی هفتاد تصویر خوبی از این وضعیت به دست میدهد: «آثار قرون پیشین برای آنالیز مناسباند نه اجرا.» البته بولز در جواب خبرنگاری که بیست سال بعد از او پرسید چرا موسیقی شما و آهنگسازان هممکتب شما در هیچ سالنی اجرا نمیشود، پاسخ داد: «شاید ما بهاندازهی کافی مخاطب را در نظر نگرفتهایم.»
موسیقی شانس | موسیقی قرن بیستم
مکتبی در موسیقی دههی پنجاه شکل گرفت که شاید بیش از هر چیز مرهون ایدههای شرقی باشد. مواجههی جان کیج- از شاگردان شوئنبرگ- با بودیسم، او را به آرای جدیدی در آهنگسازی رساند.« چرا باید از روشهایی مشخص برای ساخت ملودی استفاده کنیم؟ چرا باید منظوری از کنار هم قرار دادن صدا داشته باشیم؟ چرا صداها را به شانس واگذار نکنیم؟»
در تاریخ موسیقی جان کیج را پدر موسیقی شانس میدانند( چارلز آیوز را هم پدربزرگ این مکتب میدانند). قطعهی 4:33 سکوت شاید جز جنجالیترین قطعات او باشد.
موسیقی مینیمال | موسیقی قرن بیستم
با پیشرفت جدی تکنولوژی در دههی پنجاه، امکان استفاده از رنگها و صداهای جدید فراهم میشد. با ظهور نوار مغناطیسی امکانی جدید برای ضبط صدا، پخش صدا با سرعت متفاوت و جدا کردن بخشهای دلخواه فراهم شد. در دههی شصت ظهور سینتیسایزر، رنگی جدید به همهی ژانرهای موسیقی افزود.
در همان دورانی که بولز و شاگردان میلتون ببیت، سریالیسم را به مکتب رسمی موسیقی دانشگاهی تبدیل میکردند، تری رایلی با قطعهای نوآورانه، راه را برای ژانری جدید در موسیقی باز کرد؛ مینیمالیسم . البته که عناصری از موسیقی شانس هم در موسیقی او هست. اثر in C در دههی شصت تجربهی شنیداری جدیدی بود که برخلاف بسیاری از آثار قرن بیستم طولانی هم بود.
اجرای آن در حدود 45 دقیقه طول میکشد. در این مدتزمان، سازها 53 فیگور ملودی کوتاه را پشتهم تکرار میکنند. نقلقولی از آهنگساز شاید به درک شانسی بودن این موسیقی کمک کند: « این قطعه با هر تعداد از هر سازی قابلاجراست». اینکه چه نوازندهای چه موتیفی را اجرا کند توسط آهنگساز مشخص نشده است. از طیف وسیع آهنگسازان این دهه به استیو رایش و اشتوکهازن هم باید اشاره کرد.
موسیقی مردمپسند | موسیقی قرن بیستم
در سال 1877 توماس ادیسون وسیلهای ابداع کرد به اسم فونوگراف که قادر بود صدای ضبط شده را پخش کند. با تحولاتی که روی کیفیت ضبط و پخش آن اعمال میشد، کمکم فونوگراف به خانهی مردم طبقهی متوسط و مرفه امریکا و سپس اروپا راه پیدا کرد.
به این ترتیب نه تنها امکان شنیده شدن موسیقی غیرزنده فراهم شد بلکه در درازمدت، فرصتی برای ایجاد سلیقه و سرمایهگذاری روی آن به وجود آمد. از اوایل قرن بیستم ژانرهای موسیقی غیرکلاسیک در اروپا و امریکا، به واسطهی زیرساختهای مناسب برای برگزاری کنسرت و ضبط قطعات روی صفحه، قدرت زیادی گرفتند. موسیقیشناسها شانس ضبط موسیقی بومی اقوام غیرغربی را پیدا کردند. موسیقی جَز با قدرت رشد میکرد و به گونههای جدیدی مثل سویینگ، بیپاپ، بلوز و … تقسیم میشد. تهیهکنندگان موسیقی برای ساخت قطعات جدید و تنظیم قطعات معروف عامهپسند، سرمایهگذاری میکردند و با فروش صفحه و برگزاری کنسرت، سود زیادی به جیب میزدند.
در سالهای بعد از جنگ جهانی، ژانری در امریکا پدید آمد که تاکید کمتری روی ملودی و توجه بیشتری به ریتم و متر داشت. در دههی پنجاه با اسم rock & roll شناخته میشد. از اِلویس پریسلی میتوان به عنوان سرآمد خوانندههای این ژانر در دههی پنجاه اشاره کرد.
اسم ژانر، یک دههی بعد به Rock تغییر کرد. نوجوانها دیوانهی این ژانر جدید شدند و والدینشان همان نگرانی نسل قبل در مقابله با جَز را داشتند. سازهای جدید مثل سینتیسایزر، گیتار بیس و گیتار الکتریک، با رنگهای جدیدشان به دوران درخشان این ژانر در دههی هفتاد، هویت میبخشیدند.
در وبسایت ایران موزیکولوژی به برجستهترین آثار و هنرمندان ژانر راک خواهیم پرداخت.
در متن حاضر تلاش بر این بود که به مهمترین وقایع قرن بیستم اشاره شده و مکتبهای عمده موسیقی معرفی شوند. با توجه به گسترهی بینظیر آثار موسیقی قرن بیستم، بررسی جداگانهی هر ژانر ضروری است. با ایران موزیکولوژی همراه باشید.
کتابشناسی
Impressionism in the Early Novels of Virginia Woolf Jack F. Stewart Vol. 9, No. 2 (May, 1982), pp. 237-266 (30 pages), Indiana University Press
Iran Policies and Economic challenges during the Great Depression of 1929: an archival study, Ali Rostamnejad nashli ,Asghar Montazerolghaem ,Abolhasan Fayyaz Anosh
Robert Greenberg, how to listen and understand great music
Joseph Kerman, Listen
6 پاسخ
لذت بردم???
ممنون از همراهی شما با ایران موزیکولوژی
عالی بود. از بهترین مقالههایی که در راستای تحلیل ِتاریخمند ِموسیقی ِقرن بیستم خونده بودم.
از سایت ایران موزیکولوژی و نویسنده محترم تشکر میکنم✌
ممنون از همراهی و حمایت شما?
بسیار عالی خسته نباشید رفقا❤
ممنون از تو شایان عزیز