جستجو
این کادر جستجو را ببندید.
بیوموزیکولوژی (زیست‌موسیقی‌شناسی)
بیوموزیکولوژی یا زیست موسیقی شناسی

بیوموزیکولوژی (زیست‌موسیقی‌شناسی)

فهرست مطالب

مداومت در اصول موسیقی و نفوذ علمی و عملی آن در جوامع بشری و گونه‌های جانوری اساس و علتی است که نیروی حرکتی (دینامیزم تکاملی) به وجود می‌آورد و از این رهگذر عوامل بیانی و حیاتی در زندگی آدمی ظاهر می‌گردد. بعضی پژوهشگران پیدایش موسیقی را با ظهور انسان (انسان صاحب اندیشه) یکی دانسته‌اند. اما اشخاص متعصب و کهنه‌پرست که به اصول و مبنای غیرعلمی اعتقاد دارند معمولا از راه فریب و ایجاد سابقه برای موهومات خود دوره‌ی آدمیان کهن را به عنوان کشتگاه تجربی و عملی موسیقی نمی‌پذیرند و حاضر نیستند با تحقیق علمی و آکادمیک کوچکترین تغییری در فرضیه‌های بی‌اساس خود ایجاد کنند. از این اهل تعصب در میان مذهبیون افراطی و مردان به ظاهر اندیشمند شرق و غرب کم نیست.

پس از ابداع علوم عقلی و مکاتب و شکل‌های هنری، (اظطرار و احساس نیاز به زیبایی) همان جرقه‌ی شگفت‌انگیز فرهنگی بود که نیروی محرکه برای ادامه‌ی مسیر هنر را فراهم می‌کرد. (این بحث که آیا هنر مستقل است یا نه، و آیا جبری است یا انتخابی از جمله مباحثی بود که در اوج رومانتیسیسم شکل گرفت که منجر به ایجاد مکتب‌هایی همچون “هنر برای هنر” یا “هنر برای زندگی” شد که خود موضوعی مفصل است که پرداختن به آن را به زمانی دیگر موکول می‌کنیم).

پدرانِ دوردست ما که از روی نیاز ابزار ساختند و به کاسه و کوزه پرداختند، تصوری از هنر نداشتند و فکر نمی‌کردند که کار هنری می‌کنند، در واقع کار هنری هم نبود زیرا ابزار می‌ساختند که رفع نیاز کنند. آن هنگام که دور آتش جمع می‌شدند و سکوت شب‌ها را می‌شکستند و آوازی سر می‌دادند فکر نمی‌کردند به خلق یکی از بزرگترین عناصری دست می‌زنند که میلیون‌ها سال بعد فرزندان آنها را به بافت‌های پیچیده‌ی پلی‌فونیک و ساختارهای آکوستیک/ملودیک می‌رساند و راه رسیدن به زبانی جهان شمول و جامع و بیانی مشترک را هموار می‌کند که همان موسیقی است.

اگر سوار بر خیال، از آتشی که نیاکانمان دور آن جمع می‌شدند دور شویم، پس از میلیون‌ها سال طیِ طریق، آنچه مشاهده می‌کنیم ورای باور است و به دوره‌ای می‌رسیم که فیلسوف چاره ای نداشت جز اینکه از هنر و نسرینِ آن که موسیقی است، سخن بگوید. راهی که به مسیر مصرف هنر در جهت تعالی بشر و کشف حقیقت ختم می‌شد، در ساحتِ متافیزیک و حواشی آن از میان رفت و در حد رویا باقی ماند. از آن نخستین اجداد انسانی که کنار آتش با حنجره‌ی تکامل نیافته‌ی خود معجزه می‌کردند 29 میلیون سال گذشت تا به هوموساپین‌ها (اجداد انسان امروزی) از زیر‌مجموعه‌های نئاندرتال رسیدیم که آوازهایی با ملودی‌های ابتدایی و بر پایه‌ی تکرار و بیشتر برای لالایی می‌خواندند، از این لحظه بشر به طور اصولی به تقلید آواز از طبیعت و آوای پرندگان پرداخت.

انسان که در عرصه‌ی حیات و تنازعِ‌بقا به پذیرش همکاری با همنوع خود الزام داشت و در عین حال تنهایی کشنده و بی‌پایانی را حس می‌کرد، نسرینِ‌‌موسیقی را به یاری خواند، پس موسیقی و در کنار آن زبان از زیر خاک بیرون آمد و به تدریج شعله‌ور شد. موسیقی و زبان دو موجود جدا‌نشدنی‌اند که حیاتشان به یکدیگر وابسته است این پیوند ازلی است اما ابدی نیست و تنها تا بخشی از راه همسفر هستند و در نیمه‌ی این مسیر است که دیگر فلاسفه را یارای روی گرداندن از موسیقی نیست. گفتگو در باب اینکه موسیقی چرا و چگونه “باید” با زبان همراه شود هرگز انجام نشد و فلاسفه نیز در ابتدا مسیر را اشتباه رفتند. (اهمیت عبارت “باید” از این جهت است که کاربرد آن توسط موزیکولوژیست‌ها مبنای کاربردی نداشت زیرا موسیقی و زبان از ازل یکی هستند).

علم نوین “بیوموزیکولوژی” با پیوند مستمری که با علوم (نورولوژی-سایکولوژی-فیزیولوژی-متدولوژی-آرکیولوژی) برقرار کرده به این موضوع اشاره می‌کند که ریشه‌های موسیقی کجاست و در کدام قله باید به دنبال این چشمه‌ی جوشان گشت. فلاسفه در طول تاریخ سعی بر این داشتند که موسیقی را در کنار هنرهای دیگر گنجانده و خود را از بند موسیقی که نمی توانستند درک درستی از ساختار آن داشته باشند برهانند. تلاش ما این است که گرفتار متافیزیک و فلسفه نشویم زیرا در این ورطه هر چه بیشتر دست و پا بزنیم بیشتر فرو خواهیم رفت. واقعیت این است که موسیقی درگیر شرایط احساسی است و این احساسات مستقیما با عنصرِ ژنتیک سر و کار دارد که پس از آن وارد مرحله‌ی ادراک خواهد شد. چون پویش درباره‌ی بیوموزیکولوژی پویش درباره‌ی ریشه‌های موسیقی است ناچار می‌بایست از دیدگاه فلسفی و علمی آن نیز آگاه بود. بیوموزیکولوژی به دوره‌ای برمی‌گردد که نه ایرانی و نه روم و یونانی وجود داشت. بیگ بنگ انفجاری با صوتی عظیم بود که نزدیک به 14 میلیارد سال قبل به وقوع پیوست و ترنم و موسیقی در فضا از آغاز پیدایش زمین در چهار و نیم میلیون سال پیش تا کنون نیز وجود داشته پس نه تنها انسان بلکه کیهان نیز مدام درگیر صوت و موسیقی و ریتم بوده است. سخن ما در باب زیبایی و کمال موسیقی نیست بلکه راجع به نهاد تکاملی آن است که میلیون‌ها سال با انسان همراه بوده تا به این کمال رسیده است. از دیدگاه شخصی من پشت سر تاریخ چیزی جز جنگ و ملال و ویرانی نیست که توسط مورخان و به زور فاتحان مکتوب شده (لحظات شاد در تاریخ ثبت نمی‌شود و یا اگر بشود بسیار ناچیز و انگشت شمار است). گلایه‌ای که در این بین به تاریخ می‌شود این است که به جایگاه و موجودیت زبان/موسیقی توجهی نکرده. امروزه زبان‌شناسانی چون نوام چامسکی مایلند زبان را نهادی مستقل معرفی کنند که بار پیشرفت فرهنگی را به دوش کشیده اما هیچ کدام از اینها از ارزش موسیقی نمی‌کاهد حقیقت این است که زبان و موسیقی دو روی یک سکه‌اند اگر موسیقی نبود زبان هم نبود. جامعیت و کمال جهانی موسیقی از جمله موفقیت‌های بی‌نظیر بشری است و شاید بتوان گفت تنها پیشرفت تکنیکالی است که به طبیعت آسیبی نرسانده و اتفاقا خود، نتیجه‌ی محیط و طبیعت و نتیجه‌ی ادارک و حس ما از محیط اطراف است. برنشتاین آهنگساز و منتقد بزرگ موسیقی از جمله اولین نفراتی بود که به تاثیر موسیقی بر زبان در سحرگاه پیدایش انسان اشاره کرد که فراز، عروض و نحو در زبان از مباحثی است که در اصل به موسیقی تعلق دارد. شاید مساله‌ی بیوموزیکولوژی بخاطر پرداخته نشدن و ناشناختگی آن در ابتدا برای خوانندگان مبهم باشد ولی به سوالات مهمی پاسخ می‌دهد که هم موسیقی‌شناسان و هم خوانندگان عادی را جذب می‌کند و به این پرسش که موسیقی از کجا آمده پاسخی روشن می‌دهد تا جایی که شاید ما هم چون بیوموزیکولوژیست‌ها از این پس با دیدی جدید به آواهای اطراف گوش کنیم!

موسیقی به عنوان یک خصیصه‌ی گونه‌ای در هوموساپین‌ها (اجداد انسان امروزی) بیانگر یک ظرفیتِ شناختی پیچیده و مبتنی بر بیولوژیک بدن انسان است که ارزش بررسی تحت عنوان یک مقاله‌ی مفصل را دارد. نگرشِ چند جزئی به بیوموزیکولوژی نشان می‌دهد که موسیقی بر مجموعه‌ای از ظرفیت‌های به هم پیوسته سوار شده است، که “هیچ کدام به دیگری برتری ندارد”. بررسی (شباهت‌های زیست‌شناختی که ناشی از اشتراکات ما با نیاکان باستانی‌مان است) اجازه‌ی مطالعه رفتارهای موسیقاییِ گسترده در طیف وسیعی از فرهنگ‌های انسانی را می‌دهد و نه تنها بر موسیقی هنریِ غربی یا موسیقی‌دانان ماهر بلکه بر هر پژواکی که توسط انسان ایجاد می‌شود تمرکز می‌کند. علاوه بر رقص و موسیقی که با روزمرگی انسان در طول تاریخ همراه بوده، باید آواهای محلی، آواهای کاری، لالایی‌ها و ترانه‌های کودکان را نیز جزء اصلی موسیقی بشر در نظر گرفت. (در سراسر فرهنگ‌ها، سنین و سطوح تخصص) هر یک از این‌ها، مشابهت‌های جالبی در قلمرو حیوانات دارند (اغلب مشابه، اما در برخی موارد مشابهات ظاهری نیز دارند). در نهایت، جستجو برای ظرفیت‌های جهانیِ زیربنایِ موسیقایی انسان، که سال‌ها نادیده گرفته شده‌اند، در حال احیای مجدد است. (والین،1991)

بیوموزیکولوژی
تکه استخوانی که به فلوت تبدیل شده
(قدمت بر اساس کربن‌نگار، 50 هزار سال)

موضوع موسیقایی بودن در مقابل موسیقی | بیوموزیکولوژی

«زیست‌موسیقی‌شناسی» مطالعه بیولوژیکیِ موسیقایی انسان در تمام اشکال آن است. “موسیقایی بودن” انسان به مجموعه‌ای از ظرفیت‌ها و تمایلات اشاره دارد که به گونه‌های ما اجازه می‌دهد موسیقی را در تمام اشکال متنوع آن تولید کنند و از آن لذت ببرند. یک اصل زیربنایی زیست‌موسیقی‌شناسی این است که موسیقی عمیقاً در زیست‌شناسی انسان ریشه دارد، به شکلی که تنها عنصر قابل درک و مشترک بین تمام اعضای گونه ما است. در حالی که موسیقی، این محصول انسان، بسیار متنوع است، موسیقایی بودن خود یک جنبه پایدار از زیست‌شناسی ما است و بنابراین می‌تواند از دیدگاه‌های مقایسه‌ای، عصبی، رشدی و شناختی مورد مطالعه قرار گیرد. بیوموزیکولوژی تمام جنبه‌های موسیقایی انسان را قلمرو خود می‌داند (نه اینکه به یک فرهنگ خاص توجه داشته باشید زیرا که هیچ تناقضی در دیدن موسیقی به عنوان جنبه‌ای جهانی از زیست‌شناسی انسان وجود ندارد)، پذیرفتن تنوع گسترده‌ی خود موسیقی، در بین فرهنگ‌ها، در طول زمان رخ می‌دهد. در حالی که تعداد قطعات موسیقی نامحدود است، آواز را به عنوان یک فعالیت موسیقایی می‌توان با استفاده از تعداد نسبتاً کمتری پارامتر به‌طور دقیق تحلیل کرد. شکل و عملکرد دستگاه صوتی انسان که آوا تولید می‌کند، توسط همه انسان‌های عادی، از نوزاد تازه متولد شده تا خواننده‌ای حرفه‌ای مشترک است، و در واقع در فرم کلی‌تر باید گفت عملکرد کلی دستگاه صوتی ما با بسیاری از گونه‌های پستانداران دیگر از موش گرفته تا لوچیانو پاواروتی مشترک است!

در حالی که اتنوموزیکولوژی به طور سنتی بر شکل و عملکرد اجتماعی ترانه‌ها (و سایر محصولات موسیقایی) تمرکز می‌کند، بیوموزیکولوژی به دنبال درک توانایی‌های اساسی‌تر و گسترده‌تری است که در زیربنای ظرفیت ما برای ساخت موسیقی، مانند آواز خواندن، وجود دارد. هیچ تعارضی بین این تلاش‌ها وجود ندارد و در واقع پتانسیل زیادی برای هم‌افزایی بین آنها وجود دارد، زیرا هر یک می‌تواند یکدیگر را با داده‌ها، فرضیه‌ها و تعمیم‌های بالقوه تغذیه کند.

اولین اصل در میان موزیکولوژیست‌ها این مساله است که تحقیقات سازنده در زمینه موسیقی مستلزم این است که اجزای متقابل متعدد آن را شناسایی و مطالعه کنیم، این مفهوم اساسی از تئوری موسیقی گرفته تا موزیکولوژی بسط داده می شود و برای همه‌ی اهالی موسیقی آشناست. از منظر بیولوژیکی و تطبیقی، جستجوی جنبه‌هایی از موسیقایی بودنِ انسان که در گونه‌های دیگر مشابه است مفید است اما یک محقق توسعه‌ای که دوره زمانی رشد موسیقی را بررسی می‌کند، ممکن است طبقه‌بندی متفاوتی را مناسب بیابد و یک متخصص علوم اعصاب، دیگری را، هیچ تفکیک «درست» یا «نادرست» وجود ندارد و همه به یک مسیر ختم می‌شود.

دیدگاه چند جزئی برای مطالعه بیولوژیکیِ موسیقایی حیاتی است، زیرا اگرچه به نظر می‌رسد درست است که هیچ گونه‌ی غیرانسانی‌ای دارای «موسیقی» به شکل‌های کامل انسانی نیست، با این حال به همان اندازه درست است که بسیاری از گونه‌های جانوری در برخی از موارد دارای ظرفیت‌های درک موسیقی هستند. بیوموزیکولوژی انسان، از قابلیت‌های مشترک گسترده مانند درک زیر و بمی و زمان‌بندی و ریتم گرفته تا توانایی‌های کمتر رایج مانند همگام‌سازی یا یادگیری آواز را در بر می‌گیرد. در واقع، بر اساس داده‌های کنونی، به نظر می‌رسد که بیشتر ظرفیت‌های اساسی که شامل درک موسیقایی انسان می‌شود، حداقل با برخی دیگر از گونه‌های جانوری مشترک است (برای نمونه وال‌ها، تنها جاندار به جز انسان هستند که درک هارمونیک از موسیقی دارند). آنچه در مورد انسان غیرمعمول بوده این است که ما همه‌ی این توانایی‌ها را با هم ترکیب می‌کنیم. این فرضیه در ادامه بیشتر مورد بحث قرار خواهد گرفت.

نیکلاس تینبرگن (از پایه گذاران نظریات ابتدایی در حوزه بیوموزیکولوژی) ثابت کرد هر پدیده زیستی را می‌توان در سطوح مختلف مختلف درک کرد، و علت آن را توضیح داد. او این سطوح را به توضیحات نزدیک و توضیحات نهایی تقسیم بندی کرد. عوامل نزدیک شامل همه مواردی است که به توضیح این می‌پردازد که چرا یک ارگانیسم خاص، اصلا کاری انجام می‌دهد و شامل توضیحات مکانیکی (“چگونه کار می کند؟”) یا توضیحات رشدی نهایی (“در طول حیات این ارگانیسم خاص چگونه رشد کرد؟”) می‌شود. بنابراین، ما می‌دانیم که پرندگان نر در بهار آواز می‌خوانند زیرا سطح تستوسترون آنها بالا است (توضیح مکانیکی)، اما همچنین می‌دانیم که عملکرد مهم آواز، دفاع از قلمرو و جذب جفت است (توضیح نهایی و کاربردی). پس می‌دانیم که هر دو توضیح صحیح و مهم هستند، و استدلال اینکه یکی از این عوامل و نه دیگری توضیح «واقعی» را ارائه می‌دهند، وقت تلف کردن خواهد بود. قاعده کلی تینبرگن در مورد جلوگیری از این کج‌روی‌ها این است: «به تمام سطوح توضیح بیولوژیکی بدون غرض ورزی و جهت گیری توجه کنید!»

به کارگیری رویکرد تینبرگن در زمینه موسیقایی، چندین بینش مهم به ما می‌دهد. “پرسش‌های مکانیکی” در حوزه موسیقایی شامل موضوعاتی مانند «پایه‌های عصبی برای درک ریتم چیست؟» یا اینکه «چه عوامل فیزیولوژیکی و شناختی، زیربنای توانایی‌های یک خواننده ماهر است؟» می‌شود. مسائل مربوط به “پرسش‌های رشدی نهایی” شامل مواردی چون «در چه سنی نوزادان روابط نسبی زیر و بمی را درک می‌کنند؟» یا اینکه «آیا قرار‌گرفتن زودهنگام با اجرای موسیقی، درک زیر و بم را افزایش می‌دهد؟» می‌شود. البته، هیچ خط و مرزی وجود ندارد که این دو نوع توضیح را از هم جدا کند، و بسیاری (شاید اکثر) صفات آنها به شدت در هم تنیده شده‌اند. با گذشت زمان و پیشرفت این تئوری‌ها، امروزه اثبات شده که قرار گرفتن در معرض موسیقیِ اولیه و مداوم در طول دوره‌ی جنینی و نوزادی، باعث تغییرات قابل ملاحظه‌ای در مکانیسم‌های عصبی درک موسیقی در مراحل بعدی زندگی می‌شود.

چالش برانگیزترین سوال در دنیای بیوموزیکولوژی این است: آیا موسیقی اقتباسی است یا نه؟ (و اگر چنین است، چرا؟) بعضی بیوموزیکولوژیست‌ها در پاسخ گفتند که موسیقی صرفاً محصول جانبی سایر توانایی‌های شناختی است و به عبارتی یک اقتباس است و نه محصول فکری مجزا. بسیاری از محققان بعدی این فرضیه را به چالش کشیده‌اند و از آنجایی که من پرداختن به آن را زیر این عنوان مقاله مفید نمی‌دانم، در اینجا بیشتر درباره آن بحث نمی‌کنم اما توجه داشته باشید که تینبرگن تأکید کرد که سؤال «کارکرد» باید گسترده‌تر از سؤال مربوط به اینکه آیا یک صفت یک اقتباس فی‌نفسه است (ویژگی که توسط انتخاب طبیعی با عملکرد فعلیِ آن شکل می‌گیرد) تفسیر شود. بنابراین، در پیروی از قاعده تینبرگن، ما باید به وضوح سؤالات مربوط به اینکه موسیقی برای چه چیزی خوب است (اغواگری، پیوندهای اجتماعی، امرار معاش، و غیره) را از سؤالات بسیار دشوارتر در مورد اینکه آیا این موسیقی اقتباسی برای آن هدف یا هدف‌(ها) است، جدا کنیم. علاوه بر این، سؤالات فیلوژنی (چه زمانی برخی از صفات تکامل یافته‌اند) به همان اندازه مهم هستند که سؤال «چرا».

اگرچه قواعد تینبرگن پوشش بسیار خوبی برای بسیاری از صفات بیولوژیکی فراهم می‌کند، اما یک حوزه علیت وجود دارد که ظاهراً او نادیده گرفته و آن حوزه تغییرات فرهنگی است. با بازگشت و ورود به حوزه‌ی موسیقی می‌فهمیم که ما در مورد تحولاتِ فرهنگیِ بیشتر ژانرها و اصطلاحات موسیقی در طول زمان، بسیار کمتر از تغییرات تاریخی در زبان می‌دانیم زیرا زبان بسیار زودتر از موسیقی مکتوب گشته است.

به طور خلاصه، قاعده تینبرگن ما را تشویق می‌کند که هر سطح معنی‌داری از علیت بیولوژیکی را بررسی کنیم، و هیچ سطح واحدی را بر سطوح دیگر اولویت ندهیم. در نهایت، بیوموزیکولوژی به دنبال درک موسیقایی از دیدگاه‌های مکانیکی، انتوژنتیکی، فیلوژنتیکی، عملکردی و فرهنگی خواهد بود (به طور خلاصه باید گفت تفاوت اصلی بین آنتوژنی و فیلوژنی در این است که آنتوژنی مطالعه رشد موجودات است، در حالی که فیلوژنی مطالعه تکامل است. علاوه بر این، انتوژنی تاریخچه رشد یک ارگانیسم را در طول عمر خود ارائه می‌دهد در حالی که فیلوژنی تاریخچه تکاملی یک گونه را ارائه می‌دهد). در نتیجه حتی اگر هر محقق به دلایل علاقه شخصی یا مصلحت تجربی، بر روی برخی از زیرمجموعه‌های این سؤالات تمرکز کند، این حوزه به عنوان یک کل باید به دنبال پاسخ برای همه آنها باشد در غیر این صورت از مسیر بیوموزیکولوژی خارج شده است.

اصل تطبیقی (رویکرد تطبیقی)

با اتخاذ این روند، هم تشابه و هم قیاس را در مد‌نظر قرار می‌دهیم. تینبرگن می‌گوید: «به طور گسترده مقایسه‌ای باشید!» و مار را به یک رویکرد مقایسه‌ای بیولوژیکی تشویق می‌کند که شامل مطالعه ظرفیت‌های رفتاری شبیه یا مرتبط با مؤلفه‌های موسیقیایی انسان در طیف گسترده‌ای از گونه‌های حیوانیِ غیر‌انسانی است. این اصل البته برای اکثر زیست‌شناسان آشناست، اما همچنان در موسیقی‌شناسی یا روانشناسی بحث‌برانگیز است. عبارتِ «گسترده» در این زمینه به این معنی است که ما نباید تحقیقات بیولوژیکی خود را به خویشاوندان نزدیک انسان (مثلاً هوموساپین‌ها یا نئاندرتال‌ها) محدود کنیم، بلکه باید هر گونه‌ای را که ویژگی‌های مربوط به موسیقایی بودن از خود نشان می‌دهد، بررسی کنیم.

ظرفیت یادگیری صوتی پیچیده انسان به خوبی نیاز به مطالعه‌ی گسترده در حوزه بیوموزیکولوژی را نشان می‌دهد. این ظرفیت زیربنای توانایی ما برای یادگیری و به اشتراک گذاشتن ملودی‌ها است و با مجموعه متنوعی از گونه‌های پرندگان و پستانداران مشترک است (تعداد گونه‌های فعلی شامل پرندگان آوازخوان، طوطی‌ها، مرغ مگس‌خوار، فوک‌ها، خفاش‌ها، فیل‌ها و ونهنگ‌ها است). حتی گاها در جاندارانی غیر از انسان (گربه‌سانان، سگ‌سانان، فوک‌ها، شیرهای دریایی یا دلفین‌ها)، تمایلی به حرکت دادن اندامی مانند سر و بدن با صداهای ضربی (طبل زدن) دیده شده و درک ریتم در انسان و حیوان مشترک است.

بیوموزیکولوژی

این اصطلاح توسط Nils L. Wallin در سال 1991 ابداع شد تا چندین شاخه از روانشناسیِ موسیقی و موسیقی شناسی از جمله نوروموزیکولوژی (عصب شناسی موسیقی)، موسیقی‌شناسی تکاملی، موسیقی شناسی تطبیقی را در بر گیرد .

در این بین، موسیقی‌شناسی تکاملی «منشأ موسیقی، مسئله آواز حیوانات، زیربنای تکامل موسیقی» و «تکامل موسیقی و تکامل انسان» را مطالعه می‌کند. نوروموزیکولوژی “نواحی مغز درگیر در پردازش موسیقی، فرآیندهای عصبی و شناختی پردازش موسیقی” و ” ظرفیت تولید موسیقی و مهارت موسیقی” را مطالعه می‌کند. موسیقی شناسی تطبیقی ​​”کارکردها و کاربردهای موسیقی، مزایا و هزینه های ساخت موسیقی” و “ویژگی های جهانی سیستم های موسیقی و رفتار موسیقی” را مطالعه می‌کند.

بیوموزیکولوژی چیست
نام اثر: قدرت موسیقی اثر لوئیس گالایت
یک برادر و خواهر در حال استراحت
در مقابل یک قبر قدیمی
برادر با نواختن ویولن سعی در دلداری خواهر دارد
و خواهر به خوابی عمیق فرو رفته است
“غافل از هر غم و اندوه روحی و جسمی”

بیوموزیکولوژی بینش بیولوژیکی در مورد مواردی مانند کاربردهای درمانی موسیقی در درمان پزشکی و روانشناختی، استفاده گسترده از موسیقی در رسانه‌های سمعی و بصری مانند فیلم و تلویزیون، حضور فراگیر موسیقی در مکان‌های عمومی و نقش آن در تأثیرگذاری روی رفتار انسان را مطالعه می‌کند. منظور از تاثیر روی رفتار انسان مبحث رفتار‌جمعی؛ و استفاده بالقوه از موسیقی به عنوان یک تقویت‌کننده کلی برای یادگیری است. در حالی که بیوموزیکولوژی به موسیقی در میان انسان‌ها اشاره دارد، زوموزیکولوژی(zoomusicology) این رشته را به گونه‌های دیگر جانادران گسترش می‌دهد پس در برخورد با موسیقی و در هنگام شنیدن آن باید کمی بیشتر تامل کرد!

موسیقی‌شناسی شناختی

موسیقی‌شناسی شناختی با داشتن ماهیت میان رشته‌ای به بررسی موضوعاتی مانند شباهت بین زبان و موسیقی در مغز می‌پردازد. حتی در حین لذت بردن از ساده‌ترین ملودی‌ها، فرآیندهای مغزی متعددی وجود دارد که برای درک آنچه در حال وقوع است، هماهنگ می‌شوند. پس از اینکه محرک وارد گوش شد و تحت فرآیندهای گوش قرار گرفت، وارد قشر شنوایی، بخشی از لوب گیجگاهی می‌شود، که پردازش صدا را با ارزیابی زیر و بم و حجم آن آغاز می‌کند. از اینجا، عملکرد مغز در تجزیه و تحلیل جنبه‌های مختلف موسیقی متفاوت است. به عنوان مثال، ریتم به طور استاندارد توسط قشر پیشانی چپ، قشر جداری چپ و مخچه راست پردازش و تنظیم می‌شود. تونالیته و ساختار موسیقی در اطراف یک آکورد مرکزی، توسط قشر فرونتال و مخچه ارزیابی می‌شود. موسیقی می‌تواند به بسیاری از عملکردهای مختلف مغز در یک لحظه دسترسی پیدا کند چیزی که توسط هیچ محرک دیگری در جهان ممکن نیست. موسیقی به عنوان یک روش جایگزین برای دسترسی به سایر عملکردهای بالاتر مغز مانند کنترل حرکت، حافظه، زبان، خواندن و احساس در نظر گرفته می‌شود. این رشته در پزشکی به بررسی استفاده از موسیقی و چگونگی ارائه مسیرهای جایگزین برای مقابله با بیماری هایی چون پارکینسون و آلزایمر می پردازد! (مورلی،2013)

مهارت‌های یادگیری موسیقی و زبان | بیوموزیکولوژی

هم موسیقی و هم گفتار بر پردازش صدا متکی هستند و نیاز به تفسیر چندین ویژگی صدا مانند تن صدا، زیر و بمی، مدت زمان و تعامل آنها دارند. این رابطه‌ی تنگاتنگ بین زبان و موسیقی ممکن است توضیح دهد که چرا قرار گرفتن در معرض موسیقی، باعث تسریع در فراگیری زبان شده است. آموزش موسیقی کودک با متد سوزوکی که بسیار شناخته شده است، بر یادگیری موسیقی از طریق گوش و خواندن نت موسیقی تأکید دارد و ترجیحاً بین سنین 3 تا 5 سالگی که یادگیری زبان را آغاز می کنیم شروع می‌شود. یک دلیل اساسی به نفع این آموزش به موازی بودن بین اکتساب گفتار طبیعی و آموزش موسیقی مبتنی بر شنوایی صرف، در مقابل آموزش موسیقی با نشانه‌های بصری اشاره دارد. شواهدی وجود دارد که نشان می‌دهد کودکانی که در کلاس‌های موسیقی شرکت می‌کنند، مهارت‌هایی را به دست آورده‌اند که به آنها در فراگیری و یادگیری زبان کمک می‌کند، مطالعات دیگر افزایش کلی هوش کلامی را در کودکان شرکت‌کننده در کلاس‌های موسیقی نشان می‌دهد زیرا هر دو فعالیت، مسیرهای مغزی مشترکی دارند.

نوروموزیکولوژی (عصب‌موسیقی‌شناسی) | بیوموزیکولوژی

علم اعصاب در موسیقی، مطالعه علمی مکانیسم‌های مبتنی بر مغز است که در فرآیندهای شناختی زیربنای موسیقی نقش دارند. این رفتارها شامل گوش‌دادن به موسیقی ، اجرا ، آهنگسازی ، خواندن، نوشتن و فعالیت‌های جانبی است. همچنین به طور فزاینده‌ای به اساس مغز برای زیبایی‌شناسی موسیقی و احساسات موسیقی توجه دارد. دانشمندانی که در این زمینه کار می‌کنند ممکن است در علوم عصب‌شناسی، عصب آناتومی، روانشناسی، تئوری موسیقی ، علوم کامپیوتر و سایر زمینه‌های مرتبط آموزش ببینند.

بیوموزیکولوژی و تکنولوژی
نمونه‌ی طیف نگاری صوتی در نوروموزیکولوژی مربوط به پرندگان و موجودات یک پارک

تفاوت‌های جنسیتی | بیوموزیکولوژی

تفاوت‌های عصبی جزئی در مورد پردازش نیمکره بین مغز مردان و زنان وجود دارد. یافته‌ها نشان داده است که زنان اطلاعات موسیقی را به صورت دوطرفه پردازش می‌کنند و مردان موسیقی را قالبا با نیمکره راست پردازش می‌کنند.

تفاوت های چپ دست یا راست دست بودن

مشخص شده است که سوژه‌هایی که چپ دست هستند، به ویژه آنهایی که دارای قابلیت به کارگیری دودست هستند، بهتر از راست دست‌ها در حافظه کوتاه مدت برای ذخیره سازی عمل می‌کنند. این مزیت به این دلیل است که چپ‌دست‌ها نسبت به راست‌دست‌ها فضای ذخیره‌سازی بیشتری در دو نیمکره دارند. و همینطور تفاوت‌های آشکاری بین راست‌دست‌ها و چپ‌دست‌ها (بر اساس آمار) در نحوه درک الگوهای موسیقی، زمانی که صداها از مناطق مختلفی از فضا می‌آیند، وجود دارد (منظور درک سه‌بعدی موسیقی است).

تصاویرسازی موزیکال

تصویرسازی موزیکال به تجربه پخش مجدد موسیقی با تصور آن در داخلِ ذهن اشاره دارد. نوازندگان نسبت به افراد عادی، توانایی زیادی برای تصویرسازی ادامه‌ی موسیقی را به دلیل آموزش‌های سخت و شدید موسیقی از خود نشان می‌دهند. دانشمندان تفاوت‌ها را در پردازش عصبی یک پروژه تصویرسازی موسیقی در نوازندگان و غیر موسیقی‌دانان بررسی کردند. این کار شامل گوش دادن به شروع یک ملودی، ادامه ملودی در سر و در نهایت شنیدن یک لحن صحیح/ناصحیح به عنوان ادامه ملودی بود. این نتایج نشان می‌دهد که همبستگی‌های عصبی برای تصاویرسازی و ادراک موسیقیدانان آموزش دیده منجر به دستیابی به توانایی برتر برای تصویرسازی و پردازش با دقت زیادی در موسیقی می‌شود.

فرهنگ در شناخت موسیقی

این موضوع، به تأثیری اطلاق می‌شود که فرهنگِ یک فرد بر شناختِ موسیقیِ او از جمله ترجیحات، تشخیص احساسات و حافظه موسیقایی دارد. ترجیحات فرهنگی و آشنایی با موسیقی از دوران نوزادی شروع می‌شود و تا نوجوانی و بزرگسالی ادامه می‌یابد. مردم تمایل دارند موسیقی را از سنت فرهنگی خود بشنوند (که در موسیقی ایرانی اصطلاحا به فرم شیر مادر معروف است) و به خاطر بسپارند. فرهنگ علاوه بر تأثیر بر ترجیح متر، بر توانایی افراد در تشخیص صحیح سبک‌های موسیقی تأثیر می‌گذارد.ترجیحات موسیقایی گرایش به سمت سنت‌های موسیقایی‌ای دارد که از منظر فرهنگی آشناتر است و منظور نوع موسیقی است که از دوران کودکی در محیط قالب بوده، و طبقه‌بندی بزرگسالان از احساساتِ ناشی از یک قطعه‌ی موسیقی به ویژگی‌های ساختاری خاص فرهنگی آن بستگی دارد. عملکرد حافظه‌ی موسیقایی افراد، برای موسیقیِ آشنا از نظر فرهنگی، قوی تر و ماندگارتر از موسیقی ناآشنا از نظر فرهنگی است. مردم در شناخت و به خاطر سپردن موسیقی به سبک فرهنگ بومی خود بهترین هستند، و شناخت و حافظه موسیقی آنها برای موسیقی از فرهنگ های آشنا اما غیر‌بومی بهتر از موسیقی فرهنگ های ناآشنا است. بخشی از مشکل در به خاطر سپردن موسیقی ناآشنا از نظر فرهنگی ممکن است ناشی از استفاده از فرآیندهای عصبی مختلف هنگام گوش‌دادن به موسیقی آشنا و ناآشنا باشد. مجموع این تأثیرات فرهنگ را به عنصری قدرتمند در شناخت موسیقی تبدیل می‌کند. (بال،2005)

تأثیر تجربه‌ی موسیقی

تجربه موسیقایی یک فرد ممکن است بر نحوه تنظیم ترجیحات موسیقی از فرهنگ خود و سایر فرهنگ‌ها تأثیر بگذارد. افراد آمریکایی و ژاپنی که در این مطالعه با هم مقایسه شدند هر دو به صورت مشترک ترجیح خود را برای موسیقی غربی نشان دادند، اما افراد ژاپنی به نسبت آمریکایی، بیشتر پذیرای موسیقی شرقی بودند. در میان شرکت کنندگان، یک گروه با تجربه‌ی شنیداری موسیقی اندک و یک گروه دارای تجربه‌ی شنیداری غنی بود که در طول زندگی خود انواع موسیقی ملل را به صورت تکمیلی دریافت کرده بودند. اگرچه شرکت‌کنندگان آمریکایی و ژاپنی از موسیقی‌های بسیار تخصصی شرقی خوششان نمی‌آمد و سبک‌های موسیقی غربی را ترجیح می‌دادند، اما شرکت‌کنندگانی که تجربه موسیقی وسیع‌تری در شنیدار داشتند طیف وسیع‌تری از پاسخ‌های ترجیحی را از خود نشان دادند که مختص فرهنگ خودشان نبود!

دوموزیکالیسم (فرهنگ‌های دوگانه)

دوموزیکالیسم پدیده‌ای است که در آن افراد آشنا به موسیقی از دو فرهنگ مختلف حساسیت دوگانه‌ای نسبت به هر دو ژانر موسیقی از خود نشان می‌دهند. در مطالعه‌ای که با شرکت‌کنندگان آشنا با موسیقی غربی، هندی، و (غربی و هندی) انجام شد، شرکت‌کنندگان دوموزیکال (در معرض هر دو سبک هندی و غربی) هیچ گونه تعصبی از خود نشان ندادند. در مقابل، شرکت کنندگان (غربی و هندی) با موفقیت بیشتری موسیقیِ فرهنگ خود تشخیص دادند و احساس کردند که موسیقی فرهنگ دیگر، در کل تنش بیشتری دارد. این نتایج نشان می‌دهد که قرار گرفتن روزانه در معرض موسیقی از هر دو فرهنگ می‌تواند منجر به افزایش حساسیت شناختی نسبت به سبک‌های موسیقی دیگر فرهنگ‌ها شود.

افرادی که در معرض موسیقی از سنت فرهنگی خود قرار می‌گیرند، از نشانه‌های روانی و فرهنگی در شناسایی احساسات استفاده می‌کنند. برعکس، ادراک عواطف مورد نظر در موسیقی ناآشنا، تنها بر ویژگی‌های جهانی و روان‌فیزیکی متکی است. در بررسی‌ای، ژاپنی‌های مورد آزمایش، گزینه‌های موسیقی خشمگین و شاد را از سنت‌های آشنا (نمونه های ژاپنی و غربی) و سنت‌های نسبتاً ناآشنا (هندوستانی) به دقت دسته‌بندی می‌کنند. ملودی‌های ساده و سریع از دید این شرکت کنندگان، رتبه‌های شادی دریافت می‌کنند. ملودی‌های ساده و آهسته رتبه‌بندی غمگینی دریافت می‌کنند و گزینه‌های بلند و پیچیده به عنوان خشمگین تلقی می‌شوند. این آزمایش روابط قوی بین قضاوت‌های فرهنگی- احساسی و نشانه‌های آکوستیکی، در ویژگی‌های موسیقی جهانی را در دسته‌بندی موسیقی ناآشنا نشان می‌دهد. فرهنگ‌سازی همچنین انتظارات شنوندگان را متعصب می‌کند، به طوری که آنها انتظار دارند آهنگ‌هایی را بشنوند که با سنت‌های مودال آشنای فرهنگی آنها مطابقت دارد.

قدرت تکرار

هنگام گوش دادن به موسیقی از درون سنت فرهنگی خود، تکرار نقش کلیدی در قضاوت احساسات دارد. شنوندگان آمریکایی که گزیده‌های کلاسیک یا جاز را چندین بار می‌شنوند، احساسات برانگیخته و منتقل‌شده قطعات را نسبت به شرکت‌کنندگانی که یک‌بار قطعات را می‌شنوند، بالاتر ارزیابی می‌کنند.

حافظه

فرهنگ‌سازی تأثیر قدرتمندی بر حافظه موسیقی دارد. هر دو سیستم حافظه درازمدت و حافظه فعال به شدت در درک و درک موسیقی نقش دارند. حافظه بلندمدت شنونده را قادر می‌سازد تا انتظارات موسیقی را بر اساس تجربه قبلی ایجاد کند، در حالی که حافظه فعال برای ارتباط دادن صداها به یکدیگر در یک عبارت، بین عبارات و در سراسر یک قطعه ضروری است.

رشد و بیوموزیکولوژی

شناخت موسیقی در کودکانِ در حال رشد ممکن است تحت تأثیر فرهنگ زبان مادری آنها باشد. به عنوان مثال، کودکان در فرهنگ‌های انگلیسی زبان، در 9 یا 10 سالگی توانایی تشخیص زیر و بم آهنگ‌های آشنا را پیدا می‌کنند، در حالی که کودکان ژاپنی همین توانایی را در سن 5 یا 6 سالگی کسب می‌کنند. این تفاوت ممکن است به دلیل استفاده‌ی زبان ژاپنی از لهجه‌های زیر، که به جای لهجه‌های استرسی‌زایی که در زبان انگلیسی بر آن تکیه می‌کنند، باشد.

موسیقی و نمودِ فیزیکی

مغز گاها تمایل دارد که ادراک موسیقی را بر اساس عمل ببیند. به عنوان مثال، بسیاری از افراد هنگام گوش دادن به موسیقی حرکت می‌کنند. مردم از طریق حرکت به موسیقی معنا می‌بخشند. این نوع معنی‌سازی، جسمانی است، نه مغزی، زیرا از طریق بدن درک می‌شود. این با رویکرد بی‌جسم به شناخت موسیقی متفاوت است، که معنای موسیقی را مبتنی بر تحلیل مبتنی بر ادراک از ساختار موسیقی می‌داند. مبنای تجسم یافته‌ی درک موسیقی مبتنی بر رمزگذاری های چندوجهی نورون های مغزی-حرکتی است که اطلاعات شنیداری را به عمل تبدیل می‌کند.

برون‌گرایی

برون‌گرایی یکی دیگر از پیش‌بینی‌کننده‌های معتبرِ ترجیح ژانر موسیقی و استفاده از موسیقی است. برون‌گراهای پرانرژی معمولا موسیقی شاد و متعارف و همچنین موسیقی پرانرژی و ریتمیک مانند رپ، هیپ هاپ، سول، الکترونیک و موسیقی رقص با تمپوهای سریع، مضامین ملودیکِ زیاد، و آواز را بر می‌گزینند. علاوه بر این، برون‌گراها بیشتر به موسیقی گوش می‌دهند و موسیقیِ پس زمینه را بیشتر در زندگی خود دارند. یک مطالعه افراد درون‌گرا و برون‌گرا را مقایسه کرده تا ببیند با موسیقی پس‌زمینه با متن و بدون متن کدام یک راحت‌تر حواسشان پرت می‌‌شود. فرض بر این بود که از آنجایی که برون‌گراها بیشتر به موسیقی پس زمینه گوش می‌دهند، می‌توانند آن را بهتر مدیریت کنند، اما ثابت شد که درست نیست. مهم نیست که مردم چقدر موسیقی گوش می‌دهند، باز هم به همان اندازه تحت تأثیر موسیقی همراه با متن (به خصوص به زبان مادری) قرار می‌گیرند و حواسشان پرت می‌شود . برون‌گراها بیشتر از دیگران در هنگام انجام فعالیت‌های دیگر، مانند دویدن، بودن با دوستان یا مطالعه به موسیقی در پس‌زمینه گوش می‌دهند. این گروه همچنین تمایل دارند از موسیقی برای مقابله با یکنواختی کارهای روزمره مانند اتو‌ کردن لباس استفاده کنند.

روان‌رنجوری

هر چه فرد عصبی‌تر باشد، احتمال گوش دادن به موسیقی‌های شدید و سرکش (مانند آلترناتیو، راک و هوی متال) بیشتر می‌شود. علاوه بر این، روان‌رنجوری با استفاده‌ی عاطفی از موسیقی همبستگیِ مثبت دارد. کسانی که در روان‌رنجورخویی امتیاز بالایی کسب کردند، احتمال بیشتری داشت که از موسیقی برای تنظیم عاطفی استفاده کنند و شدت بیشتری از عواطف، به ویژه عواطف منفی را در گوش دادن به موسیقی تجربه کنند.

فصول سال | بیوموزیکولوژی

فصول سال نیز می‌تواند بر ترجیحات تأثیر بگذارد. شرکت‌کنندگان در آزمایش که در فصول پاییز یا زمستان بودند اکثرا، موسیقی انعکاسی و پیچیده را ترجیح می‌دادند، در حالی که در تابستان یا بهار، همان شرکت‌کنندگان موسیقی پرانرژی و ریتمیک را ترجیح می‌دادند. با این حال، به نظر می‌رسد موسیقی «پاپ» علی رغم فصل، جذابیت جهانی دارد.

ریشه‌های موسیقی از دید داروین

مانند منشاء زبان ، منشاء موسیقی نیز برای قرن‌ها موضوعی برای گمانه‌زنی و بحث بوده است. یکی از نظریه‌های پیشرو در ریشه یابیِ موسیقی عبارت است از نظریه انتخاب همسر داروین (زنان، شرکای مرد را بر اساس نمایش‌های موسیقی انتخاب می‌کنند). این ایده که رفتارهای موسیقایی انسان اساساً بر اساس رفتار حیوانات دیگر است، تمامِ این ایده‌ها که موسیقی پدید آمده است زیرا انسجام اجتماعی را ارتقا می‌دهد یا به این دلیل پدیدار شد که به کودکان کمک می‌کند مهارت‌های کلامی، اجتماعی و حرکتی را کسب کنند، و این ایده که صداهای موسیقی و الگوهای حرکتی، از روان‌شناسی دوران بارداری و دلبستگی مادر به نوزاد سرچشمه می‌گیرد را نقض می کند! (گستون،1968)

فرضیه‌ی دوپا بودن | بیوموزیکولوژی

تغییر تکاملی به دوپا ممکن است بر خاستگاه موسیقی تأثیر گذاشته باشد. حرکت انسان احتمالاً صداهای قابل پیش‌بینی تری نسبت به نخستی‌های غیر‌انسانی تولید می‌کند. صداهای حرکتی، قابل پیش بینی ممکن است ظرفیت ما را در جذب ریتم‌های خارجی و احساس ضربان در موسیقی بهبود بخشیده باشد. حس ریتم می‌تواند به مغز در تشخیص صداهای ناشی از منابع مجزا کمک کند و همچنین به افراد کمک می‌کند تا حرکات خود را با یکدیگر هماهنگ کنند. همگام سازی حرکت گروهی ممکن است با ایجاد دوره‌های سکوت نسبی و با تسهیل پردازش شنوایی، ادراک را بهبود بخشد. ارزش تطبیقی ​​چنین مهارت‌هایی برای اجداد اولیه انسان ممکن است شامل تشخیص دقیق تر طعمه یا شکارچیان و افزایش ارتباطات باشد. بنابراین، راه رفتن دوپا ممکن است بر رشد حواس در انسان و در نتیجه تکامل توانایی‌های ریتمیک تأثیر گذاشته باشد. انسان‌های بدوی در گروه‌های کوچک زندگی و حرکت می‌کردند. سر و صدای ایجاد شده توسط حرکت دو یا چند نفر می‌تواند به صورت همزمان می‌تواند منجر به ترکیب پیچیده‌ای از گام‌ها، تنفس و حرکات شود که درک تفاوت در زیر و بمی صدا، ریتم و هارمونی، یعنی “موسیقی” را به ما می‌دهد. مغز در طول تکامل برای تشخیص صداهای ناشی از منابع مجزا و همچنین کمک به فرد برای همگام سازی حرکات با گروه، خود را به مرور تطبیق داده است. علاقه به گوش دادن ممکن است به همین دلایل، با مزایای بقا همراه بوده و در نهایت منجر به انتخاب تطبیقی ​​برای توانایی‌های ریتمیک و موسیقی و تقویت چنین توانایی‌هایی می‌شود. گوش دادن به موسیقی باعث تحریک ترشح دوپامین می شود که در حرکت گروهی ریتمیک همراه با گوش دادن دقیق در طبیعت ممکن است منجر به تقویت دقت و شنوایی از طریق ترشح این هورمون شود. موسیقی از این دید، یک رفتار اساساً مبتنی بر بقا و ناجی انسان در طبیعت وحش است که در نهایت به موسیقایی بودن انسان منجر میشود! (باپتیستا،2001)

سعی شد در ارائه‌ی این نوشتار روندی رعایت شود که پس از پایان مقاله این پرسش در ذهن آغاز گردد که موسیقی حقیقتا چیست…؟

مطالبی که مطرح و بررسی شد تنها بخش بسیار کوچکی از مبحث بیوموزیکولوژی و قابلیت‌های ورود آن به دنیای موسیقی بود و تنها با این هدف بیان شد که پنجره‌ای نو رو به درک و دریافت موسیقی در ذهن ما باز کند.

منابع | بیوموزیکولوژی (زیست‌موسیقی‌شناسی)

The Prehistory of Music: Human Evolution, Archaeology, and the Origins of Musicality by Iain Morle

Wallin, NL (1991): Biomusicology: Neurophysiological, Neuropsychological and Evolutionary Perspectives on the Origins and Purposes of Music

Baptista, Luis (2001). The Music of Nature and the Nature of Music

Gaston, E. Thayer (1968). Man and music

Ball, Philip (9 July 2005). Music: The international language

5/5 - (1 امتیاز)
مطالب مرتبط
حمیدرضا گلستانی‌ثانی

حمیدرضا گلستانی‌ثانی

وبسایت ایران‌موزیکولوژی، در راستای آشنایی بیشتر با موسیقیدانان فعال و حاضر در فضای موسیقی کشور، با برخی از آنها به نمایندگی از این نسل پویا

تفکر موسیقیائی

تفکر موسیقیائی و نقش موسیقی در رشد شناختی

تفکر موسیقیائی به ما کمک می کند با استفاده از مفاهیم بنیادی موسیقی، روشی برای چگونه اندیشیدن به کودکان بیاموزیم و همینطور به شکل ناخودآگاه کمک کنیم مسیرهای نورونی جدیدی در مغز کودکان شگل گیرد.

2 پاسخ

    1. جلب نظر تو با توجه به نگرش متفاوت و ارزشمندی که ازت سراغ دارم باعث افتخار ماست پیمان جان

کتاب موسیقی

جدیدترین کتاب های موسیقی
را از ما بخواهید!

وارد لینک صفحه فروشگاه کتاب ایران‌موزیکولوژی (دکمه پایین) شوید تا از جدیدترین و بهترین عنوان های کتاب دیدن فرمایید.