ولادمیر ربیکوف، آهنگساز و نوازندهی روس، که میتوان از او به عنوان یکی از تجربه گرا و نوگراترین آهنگسازان روس به شمار آورد، که در تمام دورهی فعالیت خودش دائما در حال آزمون و خطا و سعی در ایجاد سبکی نو و ارائه ایدههای خلاقانه بود. همچنین از او به عنوان پدر موسیقی مدرن در روسیه نیز یاد میشود. سبک آهنگسازی او را میتوان حتی در دسته مینیمالها نیز قرار داد.
طبق گفته خودش: “آهنگساز باید بدون توسل به برنامه ریزی خاصی، احساسات خالصانهای به واسطه سازها بهوجود آورد، آن هم با کمترین بهره از نت ها” او همواره در تمام آثار خود سعی در بیان یک چیز داشت که موسیقی زبانی برای بیان احساسات است. او در وین، برلین، پراگ، برنو، لایپزیگ، پاریس و شهرهای مختلفی رسیتال پیانو برگزار میکرد که مورد استقبال عموم قرار میگرفت. که حتی ادوارد گریگ نیز درباره او نقل کرده است که: “این یک واقعیت تاریخی است که ربیکوف در خارج از روسیه بیشتر شناخته شده است” او از فارغالتحصیلان کنسرواتوار مسکو محسوب میشود، و بعدها برای تکمیل دوره های خود، در برلین و وین مشغول گذراندن دوره های مختلف موسیقی شد. V Grozu ربیکوف اولین آهنگسازی خودش را با ساخت موسیقی اپرا آغازکرد.
او نیز به مانند بیشتر آهنگسازان روس، در ابتدا بسیار تحت تاثیر آثار چایکوفسکی قرار داشت، وهمین تاثیر باعث شد او مجموعه قطعات کوتاه و مینیاتوری به سبک چایکوفسکی و ادوارد گریگ بسازد. اولین گام مهم و مستحکم او در نوشتن مینیاتور Melomimiques op.10 محسوب میشود.که اِلمان های شنیداری تازه ای در آن وجود داشت. از نوگراییهای او میتوان به بهره بردن از هارمونیهایی که تا قبل از او شاید خیلی مرسوم نبود، اشاره کرد. او رنگ تازهای به هارمونی قطعات خودش با استفاده از فواصل هفتم و نهم، زد. از دیگر خلاقیتهای او، استفاده از کادانسهای حل نشده، هارمونیهایی با فواصل کوارتال (دو فاصله چهارم درست/ دو، فاصله چهارم افزوده/ دو، چهارم کاسته) یا کوئینتال(به همان شکل با فواصل پنجم)، پلی تنالیته بود، که تمام این ایدهها حول محور موسیقی تونال انجام میشد و هرگز موسیقی او سمت آتونالیته نرفت. او شاید پایهگذار این نوع هارمونی بود که اما بعدها این روش به نام بلا بارتوک به ثبت رسید.
او در این مجموعه از مینیاتورها از تمامی تکنیک Melomimiques op.15 هایی که نام برده شد، بهره برد و در قطعه دوم این مجموعه برای اولین بار در آثارش از گام تمام پرده نیز استفاده کرد که به نوعی از پیشگامان، در استفاده از این تکنیک بهشمار میآید. سبک جدید او، تحسین جامعه موسیقی آلمان را برانگیخت همچنین باعث شد از معدود آهنگسازان روس، مانند ادوارد گریگ، مورد تقدیر قرار گیرد. از دیگر آثار شناخته شده و محبوب او میتوان به قطعه درخت کریسمس اشاره کرد که بر اساس یکی از داستان های کوتاه داستایفسکی، رمان نویس مشهور ادبیات روسیه، پسر گدا در درخت کریسمس مسیح، ساخته است.
Reverie d’automne Op.8 یکی دیگر از مجموعه مینیاتورهای ربیکوف که در عین سادگی توانسته تمامی ایده های خود را به خوبی و درست و بجا استفاده کند، که جزو یکی از مجموعه های درخشان او به حساب میآید که در عین مینیمال بودن، سبک خودش و روایت بخصوص او از موسیقی، کاملا ملموس است. او از سال 1909 به شهر یالتا رفت و تا آخرین روز زندگیاش در آنجا باقی ماند. در آن سالها سعی کرد تا مفاهیم دراماتیک مینیاتورهایش را به چیزی فراتر و اساسی تر گسترش بدهد. ربیکوف در طول حرفه آهنگسازی خودش، دو باله و بیش از ده اپرا نوشت که به قدری برجسته بوده که از وی به عنوان یک آهنگساز صحنه ای یاد میشود. البته میان آنها، آثار نا موفقی نیز دیده میشود. یکی از اپراهای قابل قبول اوست که یکسال پس ازThe Women with a Dagger نقل مکانش به یالتا،در سال 1910، نوشت.
آخرین اپرای خودش را در سال 1916 بر اساس یکی از نمایشنامه های سورئال ایوان تورگنیف، رماننویس و نمایشنامه نویس روس، تصنیف کرد که با استفاده از ایده های جدید در موسیقی آن، خیلی سربلند از آن بیرون نیامد و پروژه ای شکست خورده محسوب میشد. ربیکوف به دلیل تجربه ها و نوگرایی های فراوان در آثارش، هرگز به سبک واحدی دست پیدا نکرد و همواره موسیقی او شکننده بود، اما همیشه به عنوان یک آهنگساز جسور از او یاد میشود وهمچنین تمامی ایده هایش به نوعی راهگشا، برای آهنگسازان نسل بعدی بود، که شمار زیادی از آهنگسازان قرن بیستم از تکنیک هایی که او در اواخر دوره رمانتیک به کار میبرد، در آثار خود استفاده کردند.
او هرچه به اواخر عمرش نزدیکتر میشد، بیشتر از یادها میرفت و فراموش میشد و اعتقاد داشت که کلود دبوسی، استراوینسکی و اسکریابین، از کسانی هستند که با دزدیدن ایدههای او به شهرت رسیدهاند! در هنگام مرگش میتوان گفت که این آهنگساز خلاق در گمنامی تلخی درگذشت… ربیکوف در مورد نگرش خودش نیز چنین گفته بود که: “ایدهآل من،یک درام موزیکال روانشناختی خوهد بود که شنوندگان را وادار کند تا احساساتی را که شخصیت ها با پیشبرد درام تجربه میکنند، احساس کنند و در خودشان آن را زندگی کنند. میخواهم احساساتم را به واسطه صداها، طوری منتقل کنم که شنوندگان فراموش کنند که مشغول تماشای تئاتر و هنرمندان روی صحنه هستند تا وارد روح درام اثر شوند.”