معرفی نگارنده
نظیر علی جیرَزبهوی (1927-2009) استاد موسیقی کلاسیک و مردمی شرق آسیا در دانشگاه UCLA، بیش از صد اثر صوتی و تصویری دربارۀ موسیقی مردمی و کلاسیک هند از خود بهجای گذاشته است. او در سال 1975 به منصب استاد تمام در دانشکدۀ قومموسیقیشناسی دانشگاه UCLA رسید. جیرَزبهوی علاقۀ زیادی به استفاده از ابزارِ بهروزِ فنآوری در مطالعات موسیقیشناسی داشت. انتشارات «Society of Ethnomusicology» در سال 1977 مقالهای با عنوان «دید عینی و ذهنی در آوانگاری موسیقی» از او منتشر کرد.
امر عینی و ذهنی
بحث دربارۀ امر ذهنی و عینی از قرن هجدهم با آرای شعرای رمانتیک بریتانیا، فلاسفه و نویسندگان آلمان شروع شد. در این نوشتار مجالی برای بحثهای پیرامون این دو اصطلاح نیست اما تعریفی کوتاه از هرکدام میتواند برای ادامۀ بحث راهگشا باشد. سابجکتیو یا ذهنی به امری گفته میشود كه به ايدهها و عقايد فرد وابسته است و در مقابل آن امر عيني به حقيقتِ قابل مشاهده يا اثبات اشاره دارد؛ مثلاً «فلان قطعه غمگين است» اشارهاي است به برداشتي كه ذهن شنونده از يك قطعۀ بخصوص موسیقی دارد و همان قطعه در فرهنگی دیگر میتواند تداعیگر غم نباشد. از طرفي ديگر این که «فرکانس یک آوا بالاتر از آوایی دیگر است» امری عینی است که برای دیگران قابل مشاهده و اثبات است.
مقدمه | آوانگاری موسیقی
نویسنده در مقدمۀ مقاله به چالشهایی اشاره میکند که آوانگاری موسیقی اقوام در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم با آنها رو به رو بود؛ مثلاً اینکه محقق تا قبل از اختراع فونوگراف شانس دوباره شنیدن اثر موسیقی را نداشت و در ثبت ریتم و فرکانس نتها دچار خطاهای فاحش میشد. او با ارجاع به نِتِل و کونست بر اهمیت اختراع گرامافون و ضبط صوت تأکید میکند. در انتهای این بخش به عدم پیشرفت قابل توجه در آوانگاری، برخلاف پیشرفت در تکنولوژی ضبط صدا، در بیست سال اخیر اشاره میکند. (مقاله در سال 1977 چاپ شده و پیشرفت ارزیابی شده توسط نویسنده به بازۀ زمانی تقریبی 1955-1977 بازمیگردد).
در ادامه نگارنده به امیدواری نسلی از موسیقیشناسان، از جمله چارلز سیگر و دالبک، به جایگزین شدن آوانگاری عینیگرا – استفاده از ابزاری مثل ملوگراف– با شنوایی ذهنیگرای موسیقیشناسان اشاره میکند. تلاشهای سیگر به دهۀ 50 بازمیگردد و در زمان نگارش مقاله(1977) تلاشهای جدیدی در این زمینه صورت نمیگیرد. جیرَزبهوی به نکات جالبی در این زمینه اشاره میکند: آوانگاری خودکار در موسیقی تکصدایی جزییات زیادی در اختیار محقق میگذارد اما باید به این نکته توجه کنیم که موسیقی کمتر قومی در دنیا به صورت تکصدایی ارائه میشود و نکتۀ دوم اینکه اگر بیش از دو صدا به وسیلۀ ملوگراف ثبت شود، تحلیل گرافها به شدت سخت و پیچیده میشود. نکتۀ سوم، که شاید با عنوان مقاله بیشترین ارتباط را داشته باشد مسأله ذهنیگرایی در ضبط موسیقی است؛ محل قرارگیری میکروفون، رنگهای صوتی افزوده شده به قطعه، آکوستیک اتاق ضبط، میزان حساسیت مسئول ضبط و غیره، همگی عواملی سابجکتیو (ذهنی) در فرآیند ضبط صدا هستند. نگارنده برای تأکید بر نکتۀ آخر به «عینی بودن کار ملوگراف در تحلیل یک اثر ذهنی» اشاره میکند.
نگاه عینی شدنی است؟
نگارنده با اشاره به نکاتی، نگاه عینی در مطالعات قومموسیقیشناسی را به چالش کشیده شده است: گوش ما بسته به فرهنگ شنیداری، عادت به از شکل انداختن(Distort) موسیقی داشته و در نهایت چیزی که ما به عنوان مخاطب میشنويم در مواردی با اصل قطعه مطابقت ندارد. او برای اثبات ادعای خود مطالعاتی را مثال میزند که در زمان نگارش مقاله در حال انجام بوده و نتایج یکی از آنها نشان میدهد شنونده با شنیدن دوصدای همزمان چند نت از سری هارمونیک نتها را به آنچه شنیده افزوده است. جالبتر اینکه نگارنده با این استدلال از نتنگاری خودکار قطع امید نکرده و میگوید چه بهتر که دستگاه نتنگاری بسته به فرهنگ، نگاه ذهنی داشته باشد.
محدودیت فیزیکی و تربیتی انسان در نگاه عینی
جیرَزبهوی بعد از ارائۀ چند مثال در باب تفاوت موسیقی شنیده شده با موسیقی ثبت شده در ملوگراف به دنبال بحثهای فیزیولوژیک در شنیدن موسیقی میرود: آیا شکل بدن، ضربان قلب، دستگاه تنفس و متابولیسم بدن در شنوایی ما تأثیرگذار است؟ که البته اگر جواب آری باشد بازهم به ذهنی بودن فرآیند شنوایی میرسیم. در تکمیل بحث به حافظه و پردازش مغز در شنوایی اشاره میکند؛ فرقی است بین چیزی که میشنویم و چیزی که انتظار داریم بشنویم. او در این قسمت یکی از برجستهترین استدلالهایش را ارائه میکند: انسان همانطور که از دوران کودکی شرطی ميشود كه چه صداهایی را اصلي و چه صداهايي را زمينهاي و بياهميت قلمداد كند، در فرهنگ شنيداري خود ياد ميگيرد چه صداهايي را در موسيقي دخيل بداند و چه صداهايي را ناديده بگيرد. مثلاً ما ميتوانيم صداهاي اضافي كه از پخش گرامافون توليد ميشوند را ناديده بگيريم و موسيقي را بشنويم. يا در كنسرت شنونده ميتواند صداي جتي كه از بالاي سرش عبور ميكند را فيلتر كند. اين مهم از توانايي نتنگارِ خودكار خارج است.
نگارنده توانايي ديگري را به گوش انسان نسبت ميدهد كه دستگاه نتنگار با آن بيگانه است. ذهن انسان توانايي تطابق با فضای پرصدا یا ساکت را دارد. مثلاً وقتی وارد یک کلاب راک میشود در ابتدا صدای محیط را غیر قابل تحمل تصور میکند، بعد از چند دقیقه عادت کرده و حتی به صورت موقت قدرت شنواییاش افت میکند؛ یا اینکه گوش انسان در مواجهه با صدای با دینامیک کم بعد از صدای بلند، دینامیک کم را از حد واقعی، کمتر میشنود. جیرَزبهوی این توانایی را با «گشاد شدن مردمک چشم در نور کم» مقایسه میکند و آن را فرآیندی تماماً ذهنی معرفی میکند.
انگیزهای برای نقد ملوگراف
سیگر در مقالهای، که در سال 1958 منتشر شد، در دفاع از ملوگراف و در نقد آوانگاری شنیداری به دو نکته اشاره کرد: وقتی به منظور آوانگاری موسیقیهای دیگر که رویکرد تشریحی(Descriptive) دارند از نتنگاری غربی، که رویکردی تجویزی(Prescriptive) دارد استفاده میکنیم دو اشکال علمی پیش میآید. محقق غربی به دنبال ساختارهایی میگردد که در موسیقی فرهنگ خودش معنیدار بوده و هر آنچه به نظرش بیمعنی میآید را حذف میکند. مورد دوم اینکه محقق انتظار دارد نتیجۀ نتنگاری او توسط افرادی که سنت آن موسیقی دیگر را با خود ندارند خوانده شود. نتیجه آن ملغمهای میشود که جنبشی تماماً اروپایی، با رویکردی نیمه اروپایی موسیقی غیر اروپایی را ثبت میکند. علمی خواندن این رویکرد شاید گستاخانه به نظر بیاید.
جیرَزبهوی در دهۀ هفتاد آرای سیگر را مردود میداند و معتقد است بسیاری از پژوهشگران موسیقی در زمان او، موسیقی دیگران را فرا گرفتهاند و بیموزیکال (دارای دو فرهنگ موسیقی) شدهاند و در نتیجه قدرت تشخیص ساختارهای درونفرهنگی آنها را پیدا کردهاند. همچنین او معتقد است خوانندگان این آوانگاریها مهارت کافی در سنتهای موسیقی مختلف را به دست آوردهاند.
نتیجه | آوانگاری موسیقی
نگارنده در نتیجهگیری مقالۀ خود میگوید واضح است که نتنگاری خودکار جایگزین کاملی برای آوانگاری شنیداری نیست اما او بر لزوم وجود نتنگاری خودکار هم تأکید میکند: با این ابزار میتوان صداهایی را ثبت کرد که گوش انسان قادر به شنیدن یا معنی بخشیدن به آنها نیست یا میتوان بررسی کرد گوش چه تغییراتی در فرآیند شنوایی صداها ایجاد میکند. در آخر میگوید وقتی موضوع مطالعه مربوط جنبههای ارتباطی و روانی موسیقی است، آوانگاری شنوایی توسط یک قومموسیقیشناس ماهر که با فرهنگ موسیقی مورد نظر آشناست منطقیتر به نظر میرسد.