فرانسیسکو تارگا در سال 1852 در یک خانوادهی متوسط رو به پایین در ویارئال اسپانیا به دنیا آمد. هیچ یک از اعضای خانوادهاش موسیقیدان نبودند. پدرش نگهبان بود و مادرش به عنوان خدمتکار، لباس راهبان صومعه را میشست. در کودکی در اثر سقوط در کانال آب دچار عفونت چشم شد و در پی آن، قوهی بیناییاش به شدت آسیب دید. خانوادهاش که استعداد موسیقایی فراوانی در او میدیدند، تصمیم گرفتند به شهر کاستلان نقل مکان کنند تا فرانسیسکو بتواند درصورت از دست دادن قدرت بینایی، درآنجا به عنوان موسیقیدان مخارج زندگی آینده اش را تامین کند. اما برای اینکه موسیقی را به عنوان حرفه پیش بگیرد، نیاز به حمایت مالی افرادی از طبقات اجتماعی بالاتر داشت. و تارگا با وجود جایگاه و خاستگاه اجتماعی خود -و نه به واسطه ی آن- توانست نام خود را در تاریخ موسیقی جاودانه کند.
وقتی ده ساله بود در حضور گیتاریست معروف آن دوران، جولین آرکاس، قطعاتی اجرا کرد. آرکاس که برای اجرای کنسرت به کاستلان سفر کرده بود، پس از شنیدن اجرای فرانسیسکو پیشنهاد کرد که او را با خود به بارسلونا ببرد تا نزد او به یادگیری گیتار بپردازد. اما پدرش، که خود برای سرگرمی گیتار مینواخت، بر این باور بود که پیانو، درمقایسه با گیتار، سازی آبرومندتر و متشخصتر است و فرانسیسکو به عنوان نوازندهی گیتار، آیندهی روشنی پیش رو نخواهد داشت! به همین دلیل فرانسیسکو به اصرار پدر، در کنار گیتار به یادگیری پیانو پرداخت و در سن نوجوانی در نواختن هردو ساز مهارت پیدا کرد. اما کلاسهایش با آرکاس به دلیل مسافرتهای متعدد استاد مدت چندانی ادامه پیدا نکرد و برای گذران زندگی در بارسلونا به ناچار به اجرا در رستورانها و مسافرخانهها رو آورد. کمی بعد به والنسیا رفت و همراه با گروهی از کولیها به اجرای موسیقی پرداخت. سرانجام در هفده سالگی به عنوان پیانیست در شهر خود مشغول به کار شد.
آموزش حرفهای | فرانسیسکو تارگا
در بیست و دو سالگی با کمک مالی یکی از ثروتمندان شهرش، وارد کنسرواتوار مادرید شد و برای نخستین بار توانست به طور رسمی به یادگیری موسیقی بپردازد. در کنسرواتوار، به پیشنهاد استاد آهنگسازیاش،امیلیو آرییتا، تمرکز خود را از پیانو برداشت تا مسیر حرفهای خود را با گیتار کلاسیک ادامه دهد. در همین دوران با آهنگساز و نوازندهی پیانو، ایزاک البنیز آشنا شد که مانند خودش تکنوازی بینظیر و آهنگسازی خلاق بود؛ چیزی که در دوران رمانتیک چندان عجیب نبود. چراکه در آن دوران از یک تکنواز انتظار میرفت که بتواند بداههنوازی کند، موسیقی خود را بسازد و فراتر از یک اجراکنندهی محض باشد. اما تارگا برخلاف البنیز، به عنوان نوازندهی گیتار رپرتوار پرباری در دست نداشت. گیتار ساز محبوب آن دوران نبود و پیش از او، باخ، موتزارت یا شوبرت حتا یک قطعه برای گیتار ننوشته بودند. رپرتوار بهجا مانده از فرناندو سور و آگوادو نیز چندان غنی نبود که بتواند برای مدتی بیش از یک ساعت شنوندههای مشتاق را مجذوب خود کند. پس او چارهای نداشت جز اینکه آثار خودش را بنوازد و یا ساختههای آهنگسازان دیگر را برای گیتار تنظیم کند.
شهرت فرانسیسکو تارگا
در سالهای پایانی دههی 1870 در کنار آموزش گیتار، کنسرتهای متعددی در سراسر اسپانیا برگزار کرد. موسیقی اسپانیایی او متاثر از لحن عاشقانهی دوران رمانتیک، نه تنها در اسپانیا، که در سراسر اروپا مورد تحسین عموم مردم بود و آوازهی او را پیش از خودش به فرانسه، انگلستان و ایتالیا رسانده بود. در سفر به لندن و دلتنگ از هوای گرفتهی آنجا، یکی از به یادماندنی ترین آثارش را ساخت: “Lágrima” به معنی قطره اشک.ایدهی خاطرات الحمرا “Requerdos de la Alhambra “پس از سفر به اندلس و بازدید از قصر قرن چهاردهمی ساختهی موروها در ذهنش شکل گرفت و در پی سفر به الجزیره و باشنیدن صدای یک طبل عربی قطعهی معروف رقص موروها “Danza Mora” را نوشت.
تاثیر
قطعا تارگا نخستین کسی نبود که قطعات موسیقی دیگر سازها را برای گیتار تنظیم کرد، اما پیش از او هرگز کسی این کار را در این مقیاس و چنین تاثیرگذار انجام نداده بود. او در دوران زندگی حرفهایاش نزدیک به هشتاد قطعه موسیقی نوشت و بیش از یکصد و بیست قطعه از آثار دیگران را برای گیتار تنظیم کرد. در میان تنظیمهای او آثار آهنگسازان بزرگی مانند بتهوون، شوپن، شومان، مندلسون و واگنر بهچشم میخورد. بدون شک مهارتش در نواختن پیانو در این کار کمک بزرگی به او (و به ما) کرد. او ابتدا قطعهی موسیقی را بر پیانو مینواخت و سپس آن را برای گیتار تنظیم میکرد. انتخاب قطعات او بسیار هوشمندانه بوده است. او آثاری را برای تنظیم انتخاب کرده که خط ملودی و آکومپانیمان مشخصی دارند و اجرای الگوی آرپژ آنها برروی گیتار دشوار و ناممکن نیست.
گیتار تارگا
گیتار منحصربه فرد تارگا که توسط آنتونیو تورس، نوازنده و سازندهی معروف گیتار ساخته شده بود، دستهی کم و بیش بلندتر، بدنهی بزرگتر و قوسهای ملایم تری نسبت به گیتارهای رایج آن دوران داشت و قدرت و رزونانس درخشان صدایش در دستان تارگا، آن را به رقیبی برای پیانو در اجراهای صحنهای بدل کرد؛ اگرچه او همواره نواختن در محیطهای کوچک صمیمی را به اجراهای صحنهای پرمخاطب ترجیح میداد. در سالهای پایانی عمرش، به نواختن با ناخنهای کوتاه رو آورد، چرا که باور داشت چنین کاری باعث تولید صدای گرمتر و پرحجمتر میشود (چیزی که با اجرا در محیطهای کوچک نیز همخوانی داشت). پس از او نوازندگان پیرو مکتب تارگا به شیوهی او ناخنهای خود را کوتاه نگهمیدارند.
بر سطح جانبی یکی از گیتارهای به جا مانده از تارگا شواهدی از گرایش شدید او به سیگار دیده می شود. سطح ساز درجاهای مختلف در اثر تماس با خاکستر سیگار دچار سوختگی شدهاست. کیفیت نه چندان خوب تنباکو و غرق شدن تارگا در قطعهای که اجرا میکرده باعث شده که سوختگی ها علاوه بر روکش وارنیش، به عمق چوب گیتار هم نفوذ کند. او، چه در رسیتالهای شخصی و چه در هنگام اجراهای عمومی، معمولاً سیگاری بر لب داشته است. یکی از منتقدان موسیقی درموردش چنین نوشته است: تارگا می توانست پاساژهایی از قطعه را تنها با دست چپ اجرا کند و در این بین از لذت سیگار کشدن در حین اجرا بهره ببرد.
شاگردان
فرانسیسکو تارگا هرگز کتاب مدونی برای آموزش تکنیکهای ابداعی خودش منتشر نکرد. تمام آنچه که به عنوان تکنیک از او به ما رسیده، نتیجه ی آموزش به شاگردانی نظیر امیلیو پویول، میگل لیوبت و دنیل فورتهآ بوده است؛ آموزشهایی که بعدها از طریق لیوبت به یکی دیگر از چهرههای تاثیرگذار دنیای گیتار کلاسیک، آندرس سگوویا، سپرده شد. سگوویا در زندگینامهاش چنین میگوید: “سوگند خوردهام که بر جای گامهای تارگای بزرگ قدم بگذارم. کسی که برای ساز محبوبش زندگی کرد و بدون کوچکترین چشمداشتی به شهرت و ثروت از دنیا رفت.”
زنگ نوکیا و فرانسیسکو تارگا
تقریباً همه ی کسانی که به نوعی به موسیقی و گیتار کلاسیک علاقه مند بودهاند امروزه می دانند که صدای زنگ معروف گوشی های نوکیا در اصل بخشی از یکی از آثار تارگا به نام “Gran Vals” است. این صدا در زمان محبوبیت گوشی های نوکیا روزانه نزدیک به یک میلیارد و هشتصد میلیون بار در سرتاسر کرهی زمین تکرار می شد و امروز رکورددار پرتکرارترین صدای زنگ شنیده شده بر این سیاره است. اما این قطعهی تارگا درواقع اقتباسی است از یکی از والسهای شوپن به نام “Grande Valse Brillante”. احتمالاً نه شوپن و نه تارگا هرگز فکر نمی کردند که یک عبارت موسیقایی از آنها بعد از نزدیک به نود سال، کارکردی چنین متفاوت در زندگی مردم سراسر دنیا پیدا کند.
پایان فرانسیسکو تارگا
فرانسیسکو تارگا در 54 سالگی، در اوج شهرت، براثر بیماری دچار فلج در سمت راست بدن شد ،اگرچه پس از مدتی به صحنهی اجرا بازگشت، هرگز به طور کامل بهبود نیافت. او در دسامبر 1909 در سن 57 سالگی از دنیا رفت، و ردّی جاودانه در دنیای موسیقی از خود برجا گذاشت.
درواقع او کسی بود که گیتار امروزی را جایگزین گیتار دوران رمانتیک کرد و با نشان دادن قابلیتهای منحصر به فرد گیتار به عنوان یک ساز تکنواز، زمینهی درخشش نوازندگان بزرگ پس از خود، همچون آندرس سگوویا و جولین بریم را فراهم کرد. نوازندگان امروزی، بخش وسیعی از رپرتوار خود را وامدار آثار نوشته یا تنظیم شده توسط تارگا هستند و اتودهای بهجا مانده از او، پس ازگذشت بیش از صد سال، همچنان در تمرینهای تقویت تکنیک هنرجوهای گیتار کلاسیک قراردارد. پس شاید تعبیر سگوویا درمورد او چندان اغراقآمیز نبود وقتی که او را “خالق روح گیتار” خطاب کرد.
شاید هرگز نتوانیم با اطمینان بگوییم که آیا گیتار تارگا را به شهرت رساند یا تارگا گیتار را از گمنامی نجات داد، اما او به درستی نشان داد که یک گیتار خوب در دستان یک نوازندهی خوب، قابلیتهای بیشماری دارد.
منابع:
Francisco Tárrega and the Art of Guitar Transcription Walter Aaron Clark, University of California, Riverside
www.guitarsalon.com
www.maestro-of-the-guitar.com
www.galaxymusicnotes.com
2 پاسخ
خیلی مطلب مفیدی بود مخصوصا برای گیتاریستها.
ممنونم از وبسایت خوبتون و مطالبی که مینویسد که هرجایی اونم توی وب فارسی پیدا نمیشه.
چیزهایی که نوشته بودین مخصوصا راجب فرانسیسکو تارگا خیلی یونیک بود.
ممنون از شما که برای مطالعهاش وقت گذاشتید و در کنارش نظرتون رو برامون نوشتید.
امیدواریم بتونیم مطالب مفید و منحصر بفرد بیشتری درمورد موسیقیدانهای بزرگ دیگه هم بنویسیم.