جستجو
این کادر جستجو را ببندید.
هنرمند مستقل در برابر هنرمند وابسته به قدرت | از باربد تا حافظ
هنرمند مستقل در برابر هنرمند وابسته به قدرت

هنرمند مستقل در برابر هنرمند وابسته به قدرت | از باربد تا حافظ

فهرست مطالب

در ایران باستان «رامشگران» طبقه‌ی موسیقی‌دان ایران را تشکیل می‌دادند و طبق اسناد به جا مانده بسیار ثروتمند بودند و از نوجوانی آموزش متمرکز موسیقی داشتند. بنا بر شاهنامه رامشگران دارای رخت زرگون، تاج گوهرآگین و افسر ویژه‌ای بودند تا از دیگران متمایز شوند:

همه بر سران، افسرانِ گران / به زر اندرون پیکر از گوهران [1]

همچنین از چنان درجه‌ی بالایی برخوردار بودند که مانند بزرگان حکومتی، آنان را بر روی شتر می‌نشاندند و جابه‌جا می‌کردند:

صد اُشتُر بُد از بهرِ رامشگران / همه بر سران افسر از گوهران [2]

و به دلیل جایگاه ارشد آنان در نظام سیاسی ایران، در مجالس در کنار بزرگان می‌نشستند:

یکی بزمگه ساخت با مهتران / نشستند هر جای رامشگران [3]

مجموع این عوامل باعث شد تا موسیقی ملّی ایران در دوران رامشگران به اوج شکوه خود دست یابد و آنچنان در فرهنگ ملّی ایران تثبیت شود که حتی سرکوب موسیقی در هزاره‌های بعدی را تاب آورد و مانعی در برابر فراموشی آن شود. در حقیقت باید تأکید کرد که وابستگی هنرمندان به قدرت، لزوماً امری ناپسندیده نیست و چه بسا اگر در بخش‌هایی از تاریخ ایران‌زمین، قدرت سیاسیِ حاکم به صورت مستقیم از هنرمندان حمایت نمی‌کرد، میراث ناچیزی از هنر ایران برای نسل‌های بعدی باقی می‌ماند. اما آنچه تفاوت ایجاد می‌کند، ارزیابی نوع قدرتِ حاکم بر ادوار تاریخ یک تمدّن است که سبب می‌شود همکاری هنرمندان با قدرتِ مستقر، گاهی مایه‌ی شکوه هنر شود و گاهی باعث سقوط.

همانطور که در ادامه خواهیم دید، برخلاف این امر که در جهان معاصر برخی از جریان‌های روشنفکری چپ، هنرمند را فقط در تخاصم کامل با قدرتِ حاکم تعریف می‌کنند و هنر را در یک قالب آنتاگونیستی در برابر مسئله‌ی قدرت قرار می‌دهند، تاریخ هنر اما به ما نشان می‌دهد که قدرت هم می‌تواند باعث رشد هنر شود و هم آن را به ابتذال کشاند و این هنرمند است که باید با هوشیاری تاریخی خود تشخیص دهد که در چه زمانی، کدام تصمیم مناسب‌تر است.

در این مقاله، به سراغ سه هنرمند بزرگ از تاریخ ایران خواهیم رفت و برخورد آنان با مسئله‌ی قدرت را بررسی خواهیم کرد؛ باربد، حافظ و فردوسی. هر سه هنرمند، مایه‌ی فخر هنر ایران هستند و فقدان هر کدام مساوی است با فقدان بخش مهمی از شکوه فرهنگ ملّی ایران. اما هر سه هنرمند با هوشیاری کامل، نه خود را سرسپرده‌ی قدرت می‌کنند تا هنرشان آلوده به ابتذال شود و نه خود را در تقابل کامل با قدرت تعریف می‌کنند تا از امکانات حمایتی پایگاه‌های اقتصادی قدرت محروم شوند و در نتیجه‌ی آن، امکان رشد و بالندگی هنر ملّی را از دست بدهند.

باربد یک موسیقی‌دان است که از متن مردم می‌بالد و نه از داخل دربار. او مدتی وارد دربار خسروپرویز می‌شود و در همان مدت اندک موفق می‌شود تا نقش تاریخی خود در موسیقی ملّی ایران را ایفا کند. اما فضای دربار را تاب نمی‌آورد و از آن خارج می‌شود. آزادگی باربد و تأثر عاطفی او در نهایت باعث می‌شود تا در اندوه ایران، انگشتان خود را قطع کند و سازهایش را بسوزاند. حافظ نیز مانند باربد، موضع و سرنوشتی یکسان دارد. او با حاکمانی که با آزادگی سرِ ستیز دارند، می‌ستیزد و با حاکمانی که گشایش می‌آورند، می‌آمیزد. حافظ شیراز در این کشاکش، هم زندان را به جان می‌خرد و هم قتل خود را اما سرسپرده نمی‌شود. فردوسی نیز به همین طریق است. او در زمان شروع شاهنامه‌سرایی، در رفاه مالی است و تحت حمایت حاکمی ایران‌دوست. اما پس از مدت کوتاهی شرایط دگرگون می‌شود و فردوسی تا پایان عمر تمام دارایی خود را صرف شاهنامه‌سرایی می‌کند و حتی فقر را به جان می‌خرد تا آلوده‌‌ی حضور در دربار هیچ حاکمِ فرهنگ‌ستیزی نشود.

آزادگی، ترکیبی از هوشیاری و قدرت اخلاقی یک هنرمند است که به رسم تاریخ، سرنوشت آزادگان را همواره با تراژدی روبه‌رو کرده است. در این مقاله، بخشی از تب و تاب زندگی سه هنرمند آزاده‌ی تاریخ ایران را مرور می‌کنیم و یاد آنان را گرامی می‌داریم.

باربَد به روایت شاهنامه

یکی از ویژگی‌های مهم باربَد این است که او برخلاف «سَرکَش» و «نکیسا» از طبقه‌ی رامشگران نیست و از میان مردم عادی جامعه ظهور می‌کند. به همین دلیل او از جنس مردم عادی است و نوای موسیقی او نه ندای بزم‌های شاهانه، بلکه «ندای مردم ایران» است. «منصور رستگار فسایی» در کتاب فردوسی و هویّت‌شناسی ایرانی در خصوص باربَد می‌نویسد: «داستان باربد در همه‌جا درآمیخته با نمادهای خاصی است که استقامت و پایگاه‌های مردمی هنرمند را به تماشا می‌گذارد. او هنرمندی مبارز بود که تلاش می‌کرد تا بلندای هنر را به گوش دل اوج‌نشینانی برساند که مجذوب بخشی از هنر بی‌بنیاد و ریاکارانه‌ی سرکش‌ها و نکیساهایی بودند که به سالوس درصدد حفظ موقعیت هنری خود بودند و اصالت هنر را باور نداشتند» [4]. درواقع باربد نماد یک هنرمند متعهد است و سرکش و نکیسا، نماد هنرمندان وابسته به حکومت. به همین دلیل نیز سرکش و نکیسا که داخل دربار هستند از ابتدا مانع از ورود باربد به دربار می‌شوند تا مبادا هنر والای باربد، هنر بی‌بنیاد آنان را رسوا کند.

روایت فردوسی از باربد نمادهای فراوانی دارد که شرح یکایک آن‌ها بسیار اهمیت دارد. او همواره لباس «سبز» می‌پوشد؛ سبز، نماد «امید برای حیات ایران» است. شاهنامه نیز این سخن را تصدیق می‌کند و جامه سبز و موسیقی باربد را به پهلوانی او نسبت می‌دهد:

همه جامه را باربد سبز کرد / همان بربط و رودِ ننگ و نبرد [5]

او پس از اینکه متوجه می‌شود سرکش‌ها و نکیساها تمام فضای موجود را قبضه کرده‌اند و مانع از حضور هنرمندان حقیقی چون او می‌شوند، بالای «درخت سرو» می‌رود که نماد «استقامت، استواری و آزادگی» است. جایگاه نوازندگی باربد، بالای درخت سرو است و نه دربار. یکی دیگر از نمادهای مهم در داستان باربد، نماد «شب» است. زمانی که او برای نوازندگی در بالای درخت سرو انتخاب می‌کند، «شب‌هنگام» است تا مردم با شنیدن صدای موسیقی «چراغ به دست» او را جستجو کنند. درواقع باربدِ سبزپوش از بالای درخت آزادی آنقدر می‌نوازد تا با شکسته‌شدن تاریکی شب توسط مردمانِ چراغ‌ به دست، نمادی برای لزوم شکستن شب وطن خلق کند و به مردم این پیام را برساند که باید چراغ‌ وجود هر انسان ایرانی روشن شود تا فضای شب‌زده‌ی وطن نیز سرشار از نور گردد و ندای حیات ایران (سبز) از بلندای روح آزادی‌خواه ایرانیان (سرو) در تمام عالم طنین‌انداز شود. منصور رستگار فسایی در این خصوص می‌نویسد: «سرکشِ خنیاگر بر باربد رشک می‌برد و به سالارِ بارِ پادشاه، درم و دینار می‌دهد تا باربد را به نزد شاه که هنرشناس و هنرپرست است، بار ندهد. این بخش از داستان، فساد اجتماعی دربار ساسانی را به خوبی بازگو می‌کند و نشان می‌دهد که چگونه زر و سیم، ناسره را به جای سره می‌نشاند و هنرمندان را از عرضه‌ی طبیعی هنرشان محروم می‌سازد. ثانیاً گویی جای عرضه‌ی هنر مردمی و ناب در دربار نیست و هنرمند باید به باغ برود که نمادی از خرّمی است و آزادی و آزادگی در جامعه. جایی که باغبانِ آن مردی است که قدر هنر را می‌شناسد و هنرمند را ارج می‌نهد و او را یاری می‌رساند تا به مقصود خویش دست یابد. باربد باید در خفا، در تیرگی، در فضایی مبهم و شب‌گرفته که یادآور بحران اجتماعی حاکمیت است، هنر خود را به آن‌ها عرضه بدارد. باربد، خویشتن را در سبزِ روینده که گویی ظلمت را به سخره می‌گیرد نهان می‌کند تا بی‌قدری هنر را در بازار به ظاهر پُر رونق بزم شاهان ساسانی آشکار کند و سلطه‌ی واقعی و قطعی هنر صادق و راستین را در شب غرور و ریا، به آواز تأثیرگذار رود (ساز) خویش بازگوید و می‌بینیم که سرانجام آن همه نوا و نغمه، شب را به روزی روشن و پیروزمند بدل می‌سازد و باربد به جاودانگی می‌پیوندد» [6]. نکته‌ی دیگر اهمیت نام‌های قطعات باربد در شاهنامه است که همگی نشان از روحیه‌ی ملّی او و «پهلوانی‌نوازی» او دارند. نام قطعات باربد طبق شاهنامه چنین است:

1- دادآفرید:

یکی نغز دستان بزد بر درخت / کزان خیره شد مردِ بیداربخت

سرودی به آوازِ خوش برکشید / که اکنون تو خوانیش «داد آفرید»

بماندند یک مجلس اندر شگفت / همی هرکسی رایِ دیگر گرفت [7]

2- پیکارِ گُرد:

زننده دگرگون بیاراست رود / برآورد ناگاه دیگر سرود

که «پیکارگُرد»ش همی‌خواندند / چنین نام ز آواز او راندند [8]

3- سبز در سبز:

برآمد دگرباره بانگ سرود / همان ساخته کرده آوازِ رود

همی «سبز در سبز» خوانی کنون / برین گونه سازند مردان فسون [9]

شگفت آنکه وقتی باربد برای اولین بار می‌خواهد ندای موسیقی خود را به گوش شاه برساند «دادآفرید» و «پیکارگُرد» را اجرا می‌کند. از عنوان این قطعات مشخص است که نوایی رزمی و عدالت‌جویانه دارند و نه بزمی و مجیزگویانه؛ مانند لحن‌هایی با عنوان «باغ شهریار» که از موسیقی ایران باستان روایت شده‌اند.

اهمیت دیگر زندگی باربد در این است که او به تدریج به دلیل صلاحیت خود و نه با وابستگی به طبقه‌ای خاص و یا با مجیزگویی وارد دربار خسروپرویز می‌شود و با ورود او فضای یک‌دست دربار بر هم ‌می‌خورد و برای نخستین بار «دوگانه‌ی هنرمند ملّی و هنرمند حکومتی» شکل می‌گیرد. این دوگانه با تضاد ماهیتی باربد با سَرکَش نمایان می‌شود. به این ترتیب باربد نماد تمام هنرمندان آزاده می‌شود و سرکش نماد تمام هنرمند وابسته به دربار که همواره تمام تلاش خود را می‌کنند تا به سودای پول و قدرت مجیز دربار را بگویند و شخصیت‌های اصیل و ملّی ایران را از بین ببرند. به همین دلیل نیز باربد، اگرچه که به دستور خسروپرویز وارد دربار می‌شود، اما پس از مدت کوتاهی خارج می‌شود؛ چراکه «طبع او با درباریان ریاکار که هنر ریایی می‌خواهند و می‌پسندد، سازگار نیست» [10] داستان باربد به سرانجامی کاملاً منطبق با واقعیت تاریخ ایران می‌رسد؛ سرکش‌ پیروز می‌شود و باربد بیرون رانده می‌شود و نتیجه‌ی حکومت خسروپرویز که شخصیت‌های ملّی‌گرا در آن جایی ندارند به منطقی‌ترین نتیجه‌ی ممکن ختم می‌شود؛ سقوط شکوه ایران. در پایان داستان باربد، خسروپرویز سقوط کرده است و دیگر خبری از سرکش‌ها هم نیست. آنچه باقی مانده است تنها باربد است و اندوه او برای ایران ویران. باربد چه باید بکند؟ بنشیند و تماشاگر ایران ویران‌شده باشد؟ یا چون گذشته همچنان در این ویرانه ساز بزند و روزگار خود را سپری کند؟ تصمیم حماسی باربد در انتهای داستان نیز گواه حضور یک پهلوان است. او پس از سرایش یکی از متأثرکننده‌ترین آثار خود بر روی ویرانه‌های ایران، از شدت اندوه، انگشتان خود را قطع می‌کند و سازهای خود را در آتش می‌اندازد. این صحنه از زندگی باربد، یکی از حماسی‌ترین و متأثرکننده‌ترین لحظات ثبت شده در تاریخ موسیقی ایران و چه بسا تاریخ موسیقی جهان است:

کنون شیونِ باربد گوش دار/ سرِ مهرِ مهتر به آغوش دار

چُن آگاه شد باربد زانکه شاه / بپرداخت بی‌داد و ناکام گاه،

همی پهلوانی بر او مویه کرد / دو رخساره‌ زرد و دلی پر ز درد

همی گفت: ” الا یا ردا! خسروا! / بزرگا! سترگا! دلاورگَوا!

همه بومِ ایران تو ویران شُمَر/ کُنامِ پلنگان و شیران شمر

شد این تخمه ویران و ایران همان / برآمد همه کامه‌ی بدگُمان!

گُزند آمد از پاسبانِ بزرگ / کنون اندر آید سوی رَخنه گرگ

به یزدان و نام تو ای شهریار / به نوروز و مِهر و به خرّم‌بهار،

که گر دستِ من زین سپس نیز رود / بساود، مبادا به من بر درود!

بسوزم همه آلتِ خویش را / بدان تا نبینم بداندیش را”

بِبُریّد هر چارانگشتِ خویش / بریده همی داشت در مُشتِ خویش

چو در خانه شد آتشی برفروخت / همه آلتِ خویش یک‌سر بسوخت [11]

در بیت سوم از ابیاتی که آمد باید به مصراع «همی پهلوانی بر او مویه کرد» توجه کرد که ما را از وجود «مویه‌ی پهلوانی» در بین انواع موسیقی آگاه می‌کند. منصور رستگار فسایی در خصوص سرانجام زندگی باربد می‌نویسد: «از این پس باربد به درون تاریکی فرو می‌رود و دیگر جز صدا چیزی از او باقی نمی‌ماند. نمی‌دانیم که در کجا و چگونه درگذشت اما اکنون نیز پس از پانزده قرن هنوز تغنی باربد و بربطش را از گلوی سازها و به مدد انگشت نوازندگان نغمه‌پرداز ایرانی می‌شنویم و انگشتان بریده و خونین باربد را به یاد می‌آوریم؛ گویی سبزی بی‌سرانجام «سبز در سبز» گویه‌ای دیگر از وهم سرخ خشم و خون سرنوشت بود که در «پیکارگُرد»ی بی‌امان، انگشتان باربد را از دستانش جدا کرد ولی خاطره‌ی او و سرود مهر ایران را از ذهن جامعه نزدود و سرانجام در شعر و موسیقی «رودکی» و «حافظ» تجلی کرد» [12].

هنرمند مستقل
باربد بر درخت سرو
شاهنامه تهماسبی

پری نهفته رُخ و دیو در کرشمۀ حُسن

اشاره‌ی منصور رستگار فسایی به حافظ، شایسته‌ی درنگ بیشتر است؛ چرا که به جرأت می‌توان گفت که نزدیک‌ترین موسیقی‌دان به باربد، حافظ است. در خصوص ساز بربط «محمدرضا شفیعی کدکنی» معتقد است که ریشه‌ی واژه‌ی بربط از نام باربَد گرفته شده است و این واژه از باربَد به «باربَت» و پس از آن به «بَربَت» تغیر یافته است. حافظ نیز بربط می‌نوازد و در مختصات زندگی خود، همانندی‌های بسیاری با باربد دارد. «هما ناطق» در کتاب ارزنده‌ی در بزم حافظ خوشخوان نشان می‌دهد که واژه‌ی حافظ، عنوانی برای موسیقی‌دانان بوده است و فهرست بلندی از آنان را در کتاب خود می‌آورد؛ مانند «حافظ عبدالقادر مراغی» که بزرگ‌ترین موسیقی‌دان ایرانی در عصر حافظ بوده است و حتی امروز نیز از موسیقی او استفاده می‌شود. هما ناطق نشان می‌دهد که هر حافظ، باید غزل بسراید، آهنگسازی کند و آواز بخواند. حافظ شیراز نیز نمونه‌ی کاملی از یک حافظ است. او در خصوص آواز زیبای خود می‌گوید:

ز چنگِ زهره شنیدم که صبحدم می‌گفت / غلامِ حافظِ خوش‌لهجه‌ی خوش‌آوازم [13]

و در خصوص نوازندگی خود با ساز بربط می‌گوید:

تا بگویم که چه کشفم شد از این سیر و سلوک / به درِ صومعه با بربط و پیمانه رَوَم [14]

و ابیات بیشماری که نشان می‌دهد حافظ در پرده‌های مختلف موسیقی آهنگسازی می‌کرده است و مورد تحسین دیگران بوده است. همچنین در خصوص غزل‌سرایی حافظ نیز باید بر این نکته تأکید کرد که در آن زمان غزل یک گونه‌ی ادبی صرف نبوده است و منظور از غزل در حقیقت همان ترانه‌های موسیقی بوده است که با آواز می‌خواندند و با موسیقی همراهی می‌کردند. مجموعه‌ی این عوامل در کنار سایر پژوهش‌های انجام شده در حوزه‌ی حافظ‌پژوهی نشان می‌دهد که حافظ مانند باربد یک شاعر، موسیقی‌دان، آوازه‌خوان و بربط‌نواز است که در کنار موسیقی، آنچنان به آزادگی و فرهنگ ملّی ایران باستان عشق می‌ورزد که تنها باربد را می‌توان با او مقایسه کرد. حافظ و باربد حتی در سرنوشت خود نیز نقاط اشتراک زیادی دارند؛ چرا که حافظ نیز در تقابل با سرکش‌های زمان خود مغلوب بوده است و با اندوهی جانسوز سروده است:

هُمای گوی مَفِکن سایه‌ی شرف هرگز / در آن دیار که طوطی کم از زَغَن باشد [15]

یا:

پری نهفته رخ و دیو در کرشمه‌ی حُسن / بسوخت دیده ز حیرت که این چه بوالعجبیست [16]

درواقع، حافظ نیز مانند باربد از تبار هنرمندان مستقلی بود که حتی زندان و قتل را به جان خرید تا از ایستادگی در برابر عوامل وابسته به قدرت بازنماند. «قاسم غنی» در کتاب بحث در آثار و افکار و احوال حافظ نشان می‌دهد که حافظ به دلیل اختلافی که با شاه شجاع و نزدیکان او داشت، از شیراز تبعید می‌شود و در زندان اسکندر شهر یزد زندانی می‌شود:

دلم از وحشت زندان سکندر بگرفت / رخت بربندم و تا ملک سلیمان بروم

نذر کردم گر از این غم به در آیم روزی / تا درِ میکده شادان و غزل‌خوان بروم

تازیان را غمِ احوالِ گران‌باران نیست / پارسایان مددی تا خوش و آسان بروم [17]

جالب است که نذرِ حافظ در ازای آزادی از زندان، تداوم کفر است و مستی و شادی و رقص و موسیقی و عشق‌ورزی به فرهنگ شادی‌آفرین پارسی در برابر فرهنگ غم‌آلود تازی. درواقع، حافظ مواردی را در تصورِ آزادی خود برمی‌شمرد که همان‌ها باعث شده بود تا کافر شمرده شود و زندانی! شگفت آنکه حافظ در دورانی روانه‌ی زندان می‌شود که حاکم شیراز در مقایسه با حاکمان پیشین، رواداری بیشتری داشته‌ است. پیش از شاه شجاع، یکی از خون‌ریزترین و متعصب‌ترین حاکمان تاریخ شیراز به نام «امیر مبارزالدین» بر شیراز حکمرانی می‌کرد و حافظ در دوران او چنان غزلیاتی سرود که حتی امروز نیز از مهم‌ترین نمادهای مبارزاتی تاریخ شعر ایران در برابر استبداد محسوب می‌شوند. برخی از ابیات غزل‌هایی که حافظ در این دوران سروده است، چنین است:

مِی خور که شیخ و حافظ و مفتی و محتسب / چون نیک بنگری همه تزویر می‌کنند [18]

و در وصف چنین روزگاری که «ایّام فتنه‌انگیز است» و شیراز را بوی خون گرفته است می‌گوید:

سپهرِ بر شده، پرویزنی‌ست خون‌افشان / که ریزه‌اش سرِ کسری و تاجِ پرویز است [19]

دورانی که امیر مبارزالدین دائم قرآن به کنار دارد و طبق اسناد تاریخی، در همان حینِ قرآن‌خوانی سر بیگناهان را جدا می‌کرد و پس از آن، قرائت قرآن را ادامه می‌داد:

گیسوی چنگ بِبُرّید به مرگِ مِی ناب / تا حریفان همه خون از مژه‌ها بگشایند [20]

همچنین «علی حصوری» در کتاب حافظ از نگاهی دیگر نشان می‌دهد که حافظ چطور به قتل رسید و جان خود را در راه آزادگی قربانی کرد. حتی دستور قتل حافظ نیز از سوی یکی از صوفیان متشرع صادر شد؛ «تیمور لنگ». شگفت‌تر آنکه حافظ، خود مرگِ خود را انتخاب می‌کند و به قربان‌گاه می‌رود. شرح این واقعه بدین ترتیب است که در یکی از معدود دوره‌های آسوده‌ی مردم شیراز که تحت حکمرانی «شاه منصور» حاصل شده بود، به اهالی شیراز خبر می‌رسد که تیمور لنگ با خشونتی افسارگسیخته و با سر دادن شعارهای مذهبی به جهت جلب توجه متشرعان، در حال فتح قلمروهای جغرافیای ایران است و به زودی به شیراز خواهد رسید. تیمور لنگ فقط در اصفهان، نزدیک هفتاد هزار نفر از مردم شهر را کشته بود و از سرهای جدا شده‌ی آنان برج‌هایی بلندبالا ساخته بود تا حتی از اطراف اصفهان هم اقتدار او مشاهده شود! در چنین مواقعی، شاعران سکوت می‌کنند تا پس از جنگ‌ها و عوض شدن حاکمان، همچنان منافع خود را حفظ کنند و از حمایت حاکم بعدی نیز بهره‌مند شوند. اما با این حال، حافظ تسلیم ترس نشد و پیش از نبرد مردم شیراز با تیمور، غزل «بیا که رایتِ منصور پادشاه رسید» را سرود و در آن غزل، شاه منصور را «مهدی دین‌پناه» و تیمور لنگ را «صوفی دجّال» نامید تا نام او برای همیشه با این عنوان در تاریخ ثبت شود. حافظ می‌دانست که تیمور شیراز را فتح خواهد کرد و این غزل، حکم مرگ او خواهد شد اما علاوه بر این غزل، یکی دیگر از غزلیات معروف خود را در شرح این نبرد سرود: «سحر چو خسرو خاور علم بر کوهساران زد». غزلی که حافظ در آن نکات دقیقی از نبرد را شرح می‌دهد؛ مانند اینکه شاه منصور در لحظات پایانی نبرد، «تنها بر هزاران زد» و تسلیم را نپذیرفت. اما پیش از منصور، این حافظ بود که تنها بر هزاران زده بود و مرگ در کنار مردم شیراز را انتخاب کرده بود.

هنرمند مستقل حافظ
حافظ شیراز – ضیاءالدین جاوید

آزاد زادم، نه من بنده‌ام

در اینجا باید اشاره کرد که فردوسی نیز سرگذشت تلخ خود را در باربد می‌دید و به همین دلیل روایت او از باربد بسیار دقیق و مفصل است. یکی از مهم‌ترین عواملی که باعث شد تا فردوسی در فقر بماند و حتی در لحظه‌ی مرگ نیز به آنچه سزاوار بود نرسد، شاهنامه‌ای بود که نه تنها مدح شاهان نبود، بلکه حماسه‌ی قیام‌ پهلوانان علیه شاهان ستمگر بود. «فرج‌الله میزانی» در کتاب حماسه داد آورده است: «در شاهنامه، پنجاه پادشاه داریم که از چهل و چهار نفر آنان سرپیچی می‌شود (هشتاد و هشت درصد شاهان شاهنامه) و علیه بیست و هفت تن آنان قیام مسلحانه می‌شود (پنجاه و چهار درصد شاهان شاهنامه) و در حقیقت، شاهنامه کتاب قیام علیه ستمِ پادشاهی و استبداد مطلقِ حاکم بر تاریخ ایران است». [21]

کافی است به برخی از ابیات شاهنامه اشاره کنیم. رستم که به عنوان پهلوان معیار ایران‌زمین معرفی می‌شود، به پادشاه خود می‌گوید:

که آزاد زادم، نه من بنده‌ام / یکی بنده‌ی آفریننده‌ام [22]

یا چشم در چشم اسفندیار که شاهزاده‌ی ایران است، پدر او (شاه ایران) را اینگونه تهدید به مرگ می‌کند:

زمین را سراسر همی گشته‌ام / بسی شاهِ بیدادگر کُشته‌ام! [23]

فردوسی، ستم شاهان را کافی می‌داند تا حکمِ عزلِ آنان صادر شود:

ستم، نامه‌ی عزلِ شاهان بُوَد / چو درددلِ بی‌گناهان بُوَد [24]

و به ایرانیان فرمان می‌دهد:

به رزم اندرون، کُشته بهتر بُوَد / که در خانه‌ات، بنده مهتر بُوَد! [25]

و پیام نهایی شاهنامه را چنین می‌سراید:

دل و پُشتِ بیدادگر بشکنید / همه بیخ و شاختش ز بُن برکَنید! [26]

در اینجا باید اشاره کرد که فردوسی در ابتدا تحت حمایت حاکمی ایران‌دوست به نام «ابومنصور» بود اما پس از قتل او، دیگر تا پایان عمر تحت لوای هیچ حاکمی نزیست. او در بخش‌هایی از شاهنامه شرح می‌دهد که در پایان عمر به مدت کوتاهی امیدوار شد تا سلطان محمود از هنر ملّی او حمایت کند اما طولی نکشید که متوجه شد آن امید هم سرابی بیش نبود. شرایطی که فردوسی از پایان عمر خود وصف می‌کند بسیار متأثرکننده است و اوج آزادگی یک شاعر را نشان می‌دهد که فقر مطلق را برمی‌گزیند ولی خود را به شاعری درباری مبدّل نمی‌کند.

فرج‌الله میزانی در ادامه‌ی کتاب خود نشان می‌دهد که حتی داستان ضحاک و محضرِ او، کنایه‌ای به سلطان محمود است که برای تبلیغات دروغین، شاعران را به ازای مدح و ستایش مقام می‌داد تا در تاریخ از نام او به نیکی یاد شود. در این بین، شاعران بی‌هنر و عوامل وابسته به حاکم که غرق در سیم و زر بودند، با دشمنی‌ها و بدگویی‌ها اجازه نمی‌دادند تا از فردوسی و شاهنامه‌ی او حمایت شود؛ به این امید که هنرمند و هنر او در فقر و گمنامی به فراموشی سپرده شوند. درواقع فردوسی همان باربد است که در تقابل با سرکش‌هایی چون «عنصری» و «احمدبن حسن میمندی» در دربار قرار می‌گیرد. عنصری، ملک‌الشعرای سلطان محمود بود که به همراه دیگر شاعران دربار چون «مُعزی» برای خوش‌آمد محمود، آشکارا در اشعار خود به شاهنامه بی‌حرمتی می‌کردند و توسط میمندی، وزیر ضد ایرانی سلطان محمود نیز حمایت می‌شدند. تنها یکی از اشعار چنین است:

گفت فردوسی به شهنامه درون، چونانکه خواست / قصّه‌های پُر عجایب، فتح‌های پُر عِبَر

من عجب دارم ز فردوسی که تا چندین دروغ / از کجا آورد و بیهوده چرا گفت آن سَمَر؟

گرچه او از رستم گفته‌ست بسیاری دروغ، / گفته‌ی ما راست است از پادشاهِ نامور!

آنچه او امسال کرد، از پادشاهان کس نکرد / نامه‌ی شاهان بخوان و فتحِ شاهان برشُمَر! [27]

و فردوسی نیز شاهد بود که چطور سرایندگان این اشعار سست و سخیف با توهین به او و تاریخ ملّی ایران غرق سیم و زر می‌شوند و هنرمندان اصیل و آزاده‌ای چون او در فقر و خفقان به سر می‌برند. اندوه فردوسی از زیستن در چنین فضای سفله‌پروری، اینگونه بیان می‌شود:

حسد کرد بدگوی در کارِ من / تبه شد برِ شاه بازارِ من

نکرد اندر این داستان‌ها نگاه / ز بدگوی و بختِ بد آمد گناه [28]

باتوجه به آنچه که آمد می‌توان گفت که به یقین، باربد، حافظ و فردوسی، سه نمونه‌ی قابل توجه در خصوص اهمیت هنر مستقل در برابر هنر وابسته به قدرت هستند و ‌سرنوشتی مشابه در رویارویی با عوامل وابسته به قدرت داشته‌اند.

هنرمند مستقل فردوسی
فردوسی – آیدین سلسبیلی

درنهایت با توجه به آنچه در مقاله‌ی «تنبور، از سرای پهلوان تا خلوت درویش | نقدی بر نقش عرفان در موسیقی» آمده است، می‌توان افزود که «پهلوانی‌نوازی» همان موسیقی مطلوب ایرانیان است که در شخصیت و موسیقی باربد جلوه می‌کند. بی‌شک اگر شاهد آن هستیم که ساز باربد نه تنبور بلکه بربط می‌باشد، دلیل آن غیر از این نیست که ساز دست رستم و اسفندیار نباید در دستان کسی دیگر باشد؛ حتی باربد. ولی کیست که تصدیق نکند باربد نماد پهلوانی‌نوازی در تاریخ موسیقی ایران است؟

در پایان به قطعه‌ی «دادآفرید» که نام یکی از الحان باربد می‌باشد ارجاع داده می‌شود. این قطعه در آلبوم «حماسه‌ داد» توسط گروه تنبورنوازی «رامشگران نوروز» اجرا شده است و کوششی‌ست در جهت عبور از گفتمان مسلّط و بازتعریف تنبور به عنوان یک ساز ملّی و پهلوان‌نواز در موسیقی ایران. بخش پژوهشی این آلبوم که پاره‌ای از آن در این نوشته آمد، توسط نگارنده انجام شده است.

در ادامه به تشریح «آزاده» خواهیم پرداخت؛ پهلوان‌بانوی چنگ‌نواز ایران. بی‌شک اگر باربَد نماد یک موسیقی‌دان پهلوان در فرهنگ ملّی ایران باشد، آزاده نیز پهلوان‌بانوی موسیقی ایران است که شرح آن خواهد آمد.

پی‌نوشت: تصویر اصلی مقاله از آثار نقاشی «آیدین آغداشلو» می‌باشد.

ارجاعات | هنرمند مستقل در برابر هنرمند وابسته به قدرت

1- شاهنامه‌ی فردوسی – پیرایش جلال خالقی مطلق (4جلدی) – جلد دوم – ص 687 – بیت  1245.

2- شاهنامه‌ی فردوسی – پیرایش جلال خالقی مطلق (4جلدی) – جلد سوم – ص 513 – بیت  776.

3- شاهنامه‌ی فردوسی – پیرایش جلال خالقی مطلق (4جلدی) – جلد سوم – ص 384 – بیت  283.

4- فردوسی و هویّت‌شناسی ایرانی، مجموعه مقالات درباره‌ی شاهنامه‌ی فردوسی – منصور رستگار فسایی – صفحات 135 و 137.

5- شاهنامه‌ی فردوسی – پیرایش جلال خالقی مطلق (4جلدی) – جلد چهارم – ص 1022 – بیت  3645.

6- فردوسی و هویّت‌شناسی ایرانی، مجموعه مقالات درباره‌ی شاهنامه‌ی فردوسی – منصور رستگار فسایی – صفحات 137، 138، 147 و 148.

7- شاهنامه‌ی فردوسی – پیرایش جلال خالقی مطلق (4جلدی) – جلد چهارم – ص 1023 – ابیات 3654 تا 3656.

8- شاهنامه‌ی فردوسی – پیرایش جلال خالقی مطلق (4جلدی) – جلد چهارم – ص 1023 – ابیات 3662 و 3663.

9- شاهنامه‌ی فردوسی – پیرایش جلال خالقی مطلق (4جلدی) – جلد چهارم – ص 1023 – ابیات 3669 و 3670.

10- فردوسی و هویّت‌شناسی ایرانی، مجموعه مقالات درباره‌ی شاهنامه‌ی فردوسی – منصور رستگار فسایی – ص 149.

11- شاهنامه‌ی فردوسی – پیرایش جلال خالقی مطلق (4جلدی) – جلد چهارم – صفحات 1056، 1057 و 1058 – گزیده‌ای از ابیات 397 تا 435.

12- فردوسی و هویّت‌شناسی ایرانی، مجموعه مقالات درباره‌ی شاهنامه‌ی فردوسی – منصور رستگار فسایی – صفحات 137 و 150.

13- حافظ – غزل 333 – بیت 9.

14- حافظ – غزل 360 – بیت 3.

15- حافظ – غزل 160 – بیت 4.

16- حافظ – غزل 64 – بیت 2.

17- حافظ – غزل 359 – ابیات 3، 6 و 8.

18- حافظ – غزل 200 – بیت 10.

19- حافظ – غزل 41 – بیت 6.

20- حافظ – غزل 202 – بیت 5.

21- حماسه داد – فرج‌الله میزانی – ص 159.

22- شاهنامه‌ی فردوسی – پیرایش جلال خالقی مطلق (4جلدی) – جلد اول – ص 275 – بیت 366.

23- شاهنامه‌ی فردوسی – پیرایش جلال خالقی مطلق (4جلدی) – جلد سوم – ص 161 – بیت 665.

24- شاهنامه‌ی فردوسی – پیرایش جلال خالقی مطلق (4جلدی) – جلد سوم – ص 343 – بیت 49.

25- شاهنامه‌ی فردوسی – پیرایش جلال خالقی مطلق (4جلدی) – جلد چهارم – ص 951 – بیت 1842.

26- شاهنامه‌ی فردوسی – پیرایش جلال خالقی مطلق (4جلدی) – جلد سوم – ص 263 – بیت 451.

27- فردوسی – محمدامین ریاحی – ص 149.

28- شاهنامه‌ی فردوسی – پیرایش جلال خالقی مطلق (4جلدی) – جلد چهارم – ص 1012 ابیات 3378 و 3379.

کتاب‌شناسی | هنرمند مستقل در برابر هنرمند وابسته به قدرت

1- بحث در آثار و افکار و احوال حافظ – قاسم غنی.

2- حافظ از نگاهی دیگر – علی حصوری.

3- حماسه داد – فرج‌الله میزانی.

4- در بزم حافظ خوشخوان – هما ناطق.

5- دیوان حافظ – محمد قزوینی و قاسم غنی.

6- شاهنامه فردوسی – تصحیح جلال خالقی مطلق.

7- فردوسی – محمدامین ریاحی.

8- فردوسی و هویّت‌شناسی ایرانی، مجموعه مقالات درباره‌ی شاهنامه‌ی فردوسی – منصور رستگار فسایی.

4.4/5 - (7 امتیاز)
مطالب مرتبط

گوسانی در موسیقی ملّی ایران

تاریخ گوسانی در ایران | از هخامنشیان تا اشکانیان و ساسانیان «گوسانی» که بعدها واژه‌ی «خنیاگری» جایگزین آن شد یکی از بخش‌های مهم موسیقی ملّی

آزاده، پهلوان‌بانوی موسیقی ایران

آزاده، پهلوان‌بانوی موسیقی ایران

آزاده یا آزادوار، مطرح‌ترین موسیقی‌دان زن در دوره‌ی ساسانی است که داستان عشق «بهرام گور» به او آنچنان پُرآوازه شد که تا قرن‌های متمادی از

2 پاسخ

  1. خوشحالم که اینچنین نگرش بدون جهت گیری و بی طرفی رو از تو میبینم و حقیقتا مساله مهمی رو مطرح کردی و زیر ذره بین بردی

کتاب موسیقی

جدیدترین کتاب های موسیقی
را از ما بخواهید!

وارد لینک صفحه فروشگاه کتاب ایران‌موزیکولوژی (دکمه پایین) شوید تا از جدیدترین و بهترین عنوان های کتاب دیدن فرمایید.