اصطلاح عجیبی است این «استاد». قدرتی نازل میکند بیهمتا؛ دوگانهای میسازد درخورِ تشنگان قدرت. به همان سیاقی که «اوستا بنا» امر و نهی، و شاگردِ تازهکارش حرفشنوی میکند. به همان شکلی که «اوستا نجار» دستور میدهد و پادوی نوپایش میبُرد. استادِ موسیقی ما هم قدرتی میطلبد از جنس مِهتران و شاگردی میپذیرد از جنس کِهتران. برای پادویی که عزم کرده در بازار، حجره یا مغازهای دست و پا کند و در این مسیر مهارتی بیاموزد، شاید همان یگانه اوستا باشد و یک عمر ثمره. استادِ موسیقی هم اما عاشق چنین وضعیتی است. شاید به همین دلیل است که بسیاری از مدرسان زبانزدِ موسیقی از اینکه هنرجویشان با مدرسی دیگر کار کند واهمه دارند و شخصیت هنرجویشان را شدیداً تخریب میکنند که مبادا با فلانکس دمخور شوی! استاد در راستای حفظ قدرت، شخصیت مدرس دیگر را هم له میکند که هنرجوی بختبرگشته بداند کسی بهتر از استاد در این دنیا نیست حتا اگر تمام بد و بیراههایی که استاد میگوید دقیقاً دربارۀ خودش هم صدق کند.
از قضا سالها پیش معلمی داشتم که در این زمینه رفتار جالبی از خود نشان میداد. او مدرسهای همکارِ خود را تخریب میکرد با این استدلال که «فلانکس با این همه شهرت اگر خوب بود کنسرت تکنوازی اجرا میکرد» یا از آن جالبتر اینکه «اجرای فلانکس را با نارسیزو یِپِز مقایسه کن تا ببینی استاد کیست»؟ در هر صورت فرصتی پیش میآمد تا یِپِز بر سر ما و دیگر مدرسان کوبیده شود. اما چیزی که او درک نمیکرد اهمیت تعریفش از موفقیت و شکست بود، که اگر معیارهایش درست بود، به همان دلایلی که میگفت فلانکس موفق نیست خودش قطعاً یک شکستخوردۀ تمامعیار به شمار میرفت.
خلاصه که نمیدانم چه کسی برای اولین بار از این عنوان استفاده کرد اما مدتها است که «استاد» در سنتِ نوچهپروری ما جای خشک کرده است. حتا در آموزشگاههای موسیقی هم که بسیاری از مدرسانشان، جز چند ریتم و آکورد چیزی در چنته ندارند، مدرس موسیقی را «استاد» خطاب میکنند. البته دلیل آن همان است که بالاتر گفته شد: «استاد» لفظی است که به فرد قدرت میدهد و او را از دیگرانی که انسانِ «عادی» هستند متمایز میکند؛ در نتیجه در مسیرِ جذبِ هنرجو برای مدرس، چه تازهکار و چه کهنهکار، بسیار موثر است. تجربۀ شخصی من به عنوان مدرس موسیقی، واقعیتی را بازگو میکند که در بحث فعلی راهگشاست. هنرجویانی که با نگاهِ از پایین به بالا، و با تکرار کردنِ «استاد»، در کلاسها شرکت میکنند، به احتمال زیاد ضعفهای تدریس من را به حساب ضریبِ هوشی یا استعداد کمِ خودشان مینویسند. در مقابل آنهایی که جسارت به خرج میدهند و از انتقاد باکی ندارند همانهاییاند که به درسهای من اکتفا نمیکنند و اگر بطلبد روش تدریس من را هم زیر سوال میبرند. و جالبتر اینکه رویکرد همین دستۀ دوم است که منِ مدرس را مجبور به پیشرفت میکند. به یاد دارم در آموزشگاهی تدریس میکردم که یکی از مدرسان ویلن آن، موسیقی ایرانی و آثار مردمپسند ایرانی تدریس میکرد؛ گوشهای از هفت دستگاه، و قطعهای از هایده. از او سنی گذشته بود و همه با لقب استاد نوازشش میکردند. باید از این واقعیت گذر کنیم که کوکِ سازِ استاد میتوانست در کسری از ثانیه از معیار 445 هرتز به 435 هرتز برسد و حتا مرزهای این دو معیار را درنوردد. آنچه جلب توجه میکرد رویکرد هنرجویی بود که از درسهای استاد خسته بود و سالها در مسیر یادگیری ردیفِ موسیقی ایرانی بر روی ویلن درجا زده بود و به همین دلیل خود را شماتت میکرد. اما در تمام این سالها به ذهن این هنرجوی نگونبخت نرسیده بود که شاید «استاد» بلد نیست جور دیگری درس دهد و تمام بضاعتش همین است. اما نه! مشکل نمیتواند از «استاد» باشد.
در محافل دانشگاهی ما، به جای Professor و Lecturer از «استاد» استفاده میکنند. نمیدانم همین واژه باعث شده که جایگاه مدرس رفیع و جایگاه دانشجو نازل باشد یا اگر از هر واژۀ دیگری هم استفاده میکردیم روابط همینقدر ناسالم میماند. کافی است از دوستان قدیمیتان، که مسیر مهاجرت تحصیلی را پی گرفتهاند جویا شوید که برخورد استادان دانشگاهها، در مسیر پذیرش و بعدها در دوران تحصیل به چه شکل بوده است. اینکه فلان استاد دانشگاه هنر، یا دانشگاه تهران، جواب پیام دانشجوی خود را نمیدهد اما عضو هیئت علمی دانشگاه هاروارد، در کمتر از 24 ساعت، و با احترام بسیار، جوابگوی دانشجو است، چه چیزی را نشان میدهد؟ استاد دانشگاه هنر، ضیق وقت را بیشتر حس میکند؟ یا دانشجو با جوابِ بهموقع غره میشود؟ جالبتر اینکه دانشجوی ایرانی درگیر این است که مدرسِ خود را «استاد» خطاب کند یا «آقا یا خانم دکتر» اما تجربۀ دوستان دانشجوی خارج از کشور نشان میدهد که بسیاری از مدرسان را میشود با اسم کوچک صدا کرد. فقط تصور کنید مدرس عبوسی را که تمام عمرش صرف شناساییِ اجرای دقیقِ ردیفِ میرزا عبدالله شده با اسم کوچک صدا شود! وا مصیبتاه!
اما پرسش اصلی اینجاست که چه چیزی باعث میشود این مناسبات قدرت دائما بازتولید شوند؟ از نظر من جای خالیِ تفکرِ انتقادی؛ نگاهی که به جای بلعیدن تمام و کمال گفتههای معلم، به ارزیابی و سنجش گفتهها مشغول شود و فقط آنهایی را بپذیرد که با منطق خودش سازگار هستند. با همین نگاه، مدرس انسانی است عادی که فقط در امری بخصوص، مثل آهنگسازی یا اجرای موسیقی، تجربۀ بیشتری دارد و احتمالاً در بسیاری زمینهها کاملاً بیسواد است. پس او استادی نیست که روشِ زندگیاش آسمانی باشد و هرآنچه گفت به قدری مهم باشد که شاگرد، آنها را قاب کرده در پسِ ذهنش بیاویزد. مدرس وقتی در هیبت استاد قرار میگیرد دقیقاً مانند خواننده یا آهنگسازی میشود که لقب استاد را یدک میکشد. در اینجا استفاده از «استاد» تماماً عبث و چاپلوسانه است و موسیقیدان را در ردیف انسانهای خارقالعاده قرار میدهد و قدرت انتقادِ مخاطبان را از بین میبرد. فرقی ندارد که این آهنگساز ایرانی باشد یا غربی؛ علیزاده باشد یا بتهوون. هر آهنگساز، خواننده و یا نوازندهای آثاری دارد که اگر دور ریخته شوند جسم یا بعضاً روحِ صاحب اثر شاد میشود. اما آنکه ذهنیتی غیرانتقادی دارد، نمیتواند تصور کند که اثری از این استادِ گرانمایه ضعیف باشد، بلکه فقط برخی آثار او از برخی دیگر قویتراند. او گفتههای «استاد» خود را درونی میکند و بقیه را با چوب او میراند. این روند میتواند تا مرگِ مُریدِ وفادار ادامه یابد یا اینکه با ظهور استادی جدید، استادِ قدیمی هم مورد لطف قرار گیرد. شاید امروز تنها کاربردِ جذابِ این اصطلاحِ به ابتذال کشیده شده، همان نوعی باشد که دوستان صمیمی، با تهمایهای از شوخی، در قبال هم به کار میبرند؛ به همان شکلی که یکدیگر را «دکتر» خطاب میکردند.
10 پاسخ
ممنون برای این نوشته. به قول آقای داریوش آشوری «ما ناپرسا» هستیم.
بنظرتون این ممکنه بخاطر فرهنگِ ایرانی ما باشه؟ چون فکر میکنم این موضوع فقط دز موسیقی نباشه. آیا در موسیقی بنظرتون بیشتره؟
ممنون که وقت گذاشتی آرش جان. با گفتۀ آشوری موافقم. برداشتم من هم اینه که این قضیه مختص به موسیقی نیست و حتا پررنگترین بخش این قضیه هم به موسیقی اختصاص نداره. اما اینکه چه قدر عمق داره و از کجا نشأت میگیره رو فقط میتونم حدس بزنم. امیدوارم دوستانی که سواد بیشتری دارن بررسی کنن و قضیه رو روشن کنن و به ماهم بگن.
به نظر من هم این خودشیفتگی در موسیقی بیشتر از زمینههای دیگه نیست. و شاید ریشه داشته باشه در ناکامیهای ما. من نوعی، اگر در درون خودم احساس کافی بودن داشته باشم (با وجود تمام کاستی های اجتناب ناپذیر بشری)، نیازمند تخریب و تحقیر همکارم و بالا بردن خودم با القاب و عنوانهای پر زرق و برق نیستم.
تقریباً همهمون سراغ داریم انسانهای بزرگ و وارستهای رو که در جایگاه استادی هستند اما هرگز اهمیت نمیدن که چطور خطاب بشن.
مواردی را شاهد بودم که استاد! سرکلاس درس! اشتباه درس میداد و وقتی مریدانش :)) درست آن مطلب را با ترسولرز به او میگفتند، از کلاس بهبیرون انداختهمیشدند و البته درمواردی هم بهدلایل مختلف، ساز هنرجو شکسته میشد.. توسط کی؟ بله. متن جالبی بود و امیدوارم روزی این تعصب استادگونه ازبین برود 🙂
من خودم زخم خورده این بازی مراد و مریدی ام
مرسی آریا، عالی بود.
مرسی از تو که خوندی و نظر دادی
اول اینکه پرداختن به چنین موضوعی به شدت نیاز بود
و تشکر بابت وقت و توجهی که کردید.
دوم اینکه آیا پیشنهادی هم برای امثالِ منِ “دانشجوی موسیقی” یا دیگر دوستان دارید؟
خوشحال میشم اگر در این مورد (خطاب کردن شخص پداگوگ یا معلم/مدرس…) نظر شما رو بدونم
سپاس.
ممنون از شما که وقت گذاشتید و مطالعه کردید. من هم مثل شما دانشجوی موسیقی هستم و درگیرِ درک این شرایطم. من خودم ترجیح میدم که از «آقا/خانم» استفاده کنم.
سلام.
تو این نوشته، به چند موضوع همزمان اشاره شده که برای روشن شدن موضوع، خیلی خوب نیست.
۱. وقت نذاشتن و جواب ندادن بعضی از اساتید؛
۲. ناوارد بودن بعضی اساتید؛
۳. استاد خطاب کردن معلمین؛
۴. قیافه گرفتن بعضی اساتید (که با وقت نذاشتن فرق داره).
اگه این مباحث، جدا بررسی نشن در نهایت کمکی نمیکنه و تبدیل میشه به یه دلنوشته و دوستان مهربان هم کامنت مهربانانه میذارن.
موفق باشید.
سلام. ممنون از شما که متن رو خوندین و نظرتون رو نوشتید