مقدمه
پیشتر دوستی برای مزاح گفت که باید مطلبی بنویسم با عنوانِ موسیقی چیست؟ که حاصلش خندهای بود که دلیلش را هم نمیدانستم. با کمی تامل و جستجو متوجهی نوشتارهایی شدم که این بار علاوه بر وبسایتهای فارسی زبان، وبسایتهای انگلیسی هم با ناتوانی سعی در پیدا کردنِ پاسخی برایش داشتند. این موضوع، اما، بسیار قابل تامل و پژوهش است، که آخر این «نیمه هنر، نیمه علم» چیست؟
چندی بعد کتابی خوانم از ساسان فاطمی به نامِ «ما و موسیقی»، در بخش اولِ، کتاب به همین موضوع پرداخته که «حقیقت موسیقی» چیست؟ که با تمامی مطالعات و نظرهای شخصیام مغایرت داشت، ناباورانه خواندم تا آنکه جلمهی پایانی بخش اول که مرهمی واقع شد بر استرسی برآمده از اختلاف عقیدهی عمیق با آقای فاطمی. بخش دوم (حقیقت موسیقی ۲) تاملِ شخصی نگارنده است، البته تاملی مستند و با پایه و اساس. از اینرو به جای آنکه، خود تلاشی برای جواب دادن به سوالی بکنم که جوابش را هنوز هم نمیدانم، شما را دعوت به خواندنِ دو بخش از کتابِ درخشان آقای فاطمی میکند تا شاید جوابِ کوتاهی بر این سوالِ مبهم باشد که موسیقی چیست؟
حقیقت موسیقی ۱ | موسیقی چیست؟
موسیقی زبان بینالمللی است؛ هنری است که انسانها را از اقصی نقاط روی زمین به یکدیگر پیوند میدهد موسیقی احساسات و درونیات بشر را به زبانی بیان میکند که همه ی انسانها از هر فرهنگ و با هر زبانی که باشند، آن را در می یابند. به همین دلیل، موسیقی فراتر از زبان و فرهنگ می ایستد و تأثیر سحرآمیز آن قلبها را به هم نزدیک میکند؛ چراکه موسیقی از دل برمیخیزد و لاجرم بر دل مینشیند یک قطعه موسیقی توانایی آن را دارد که با بیان احساسات و برانگیختن آنها به سرعت و بدون نیاز به هیچ واسطهای، از سوی همهی افراد بشر از این سو تا آن سوی کره ی خاکی درک شود. موسیقی امیدها و آرزوهای، ما رنجها و غمهای ما شادیها و عشقهای ما را به زبانی بیان می کند که برای همگان از هر ملیتی که باشند قابل فهم است. آنجا که زبان مانع ارتباط گیری بین انسانهاست موسیقی این مانع را برمیدارد. موسیقی برای نفوذ به قلبها نه مرزهای جغرافیایی میشناسد نه مرزهای زبانی و نه فرهنگی موسیقی زبان احساسات همهی ابنای بشر است و میتواند به یکسان در دل آنهایی که آن را دوست میدارند از ترک و فارس و چینی و هندی تا اروپایی و آفریقایی نفوذ و به همین واسطه دلهای آنها را به هم نزدیک کند. موسیقی با زبان دل سخن میگوید که میان همه ی انسانها و فرهنگها زبان مشترکی است غمها و شادیها و عشقها و امیدهای همه ی انسانها سرشت و منشاء یکسانی دارد اما آنچه میان آنها فاصله میافکند زبانهای مختلفی است که برای بیان این عواطف مشترک و یکسان به کار میبرند.
زبان موسیقی، اما برخلاف زبان گفتاری زبانی واحد و جهانشمول است که میتواند همهی این عواطف مشترک را برای همه ی انسانها از هر رنگ و نژاد و فرهنگی به ملموس ترین شکل بیان کند و انسانها را به این ترتیب به یکدیگر پیوند دهد این، زبان برخلاف زبان گفتاری که همواره نیازمند و در هر ترجمهای بخش نسبتا بزرگی از قابلیتهای بیانی خود را در انتقال از زبان مبدأ به زبان مقصد از دست میدهد، نیاز به ترجمه ندارد و تمامی قابلیتهای بیانیاش را بیکم و کاست در مخاطب قراردادن شنوندههای ترجمه است مختلف از اقصی نقاط جهان حفظ میکند این همه نیست مگر از آن رو که موسیقی عمیقاً در طبیعت ریشه دارد. موسیقی نغمههای هماهنگ است و بازتاب هماهنگی نغمه ها در طبیعت. زمزمه ی جویبار غرش رعد در کوهسار ترنم باران، آواز پرندگان، بانگ خروس، چهچه بلبل خروش آبشارها آوای نرم نسیم، همه و همه موسیقی طبیعتاند و سرچشمه ی همه ی موسیقیهای دنیا انسان آوازهخوان و نغمه سرا نیز بخشی از طبیعت است و آنچه نغماتِ خوش آهنگ طبیعت را هماهنگ ساخته نغمات ساخته ی انسان را نیز هماهنگ ساخته است. طبیعت مهر خود را بر موسیقی زده و قانون موسیقی قانون طبیعت است و اکنون بر عهده ی انسان است که این قانون طبیعی را این قانون ملکوتی را برای آنکه موسیقایی هرچه سازگارتر با آن پدید آورد تا جزئیات آن کشف و شناسایی کند. انسان در مسیر پیشرفت و تکاملش توانست به تدریج به این قوانین دست یابد و آفرینش موسیقایی خود را بر اساس آنها استوار کند. از تقلید صدای حیوانات گرفته تا فریادهای مخصوص شکار، از دمیدن در شاخ حیوانات شکار شده گرفته تا اختراع سازهای ،موسیقی از تولید نواهای ابتدایی گرفته تا خلق قطعات پیچیده رفته رفته انسان به دقایق و ظرایف بیشتری از این قوانین دست پیدا کرد و موسیقی خود را اعتلا بخشید.
موسیقی از مرحلهی ابتداییای که در آن فقط به طور شفاهی منتقل میشد، با اختراع خط موسیقی، ترقی کرد و به تدریج از اینکه مبتنی بر اصل تک صدایی باشد و تنها یک خط ملدیک را صرف نظر از اینکه یک یا چند ساز را به کار گیرد، به گوش برساند به موسیقی پیشرفتهای مبتنی بر اصول چندصدایی رسید. اینجا بود که قوانین هارمنی ،موسیقی، همان قوانینی که از دل قانون هماهنگی طبیعت بر میآمد کشف شد و با شکوه هرچه تمامتر در عظیم ترین ساختمان موسیقایی بشری، یعنی ارکستر سمفنیک، دهها ساز را از انواع مختلف با یکدیگر هماهنگ کرد. سرانجام علم بشر به رموز طبیعت دست یافت توانست آنچه را که امروزه آن را موسیقی علمی» مینامیم در وجود آورد و به برکت همین موسیقی علمی است که هماهنگیهای بینقص، آثار عظیم، ساختارهای شگرف و ترکیباتی چنان مطبوع خلق شدند که هیچ ذوقی در مطبوعیت آنها تردید نمی.کند خوشآهنگیهای موسیقی علمی امروز به قدری آشکار است که همه ی آحاد بشر به آن معترفاند، چراکه آن را کاملاً مطابق با طبیعت انسان مییابند؛ طبیعتی که فراتر از مرزهای جغرافیایی و فرهنگی و قومی ایستاده است و همهی ابنای بشر را به هم پیوند میدهد. موسیقی امروز موسیقی علمی، امروز یعنی موسیقیای که قوانین طبیعت را کشف کرده و آن را به کار میبرد توانسته است تارهای احساسات و عواطف انسانها را در همه جای دنیا به یکسان به ارتعاش درآورد و به این ترتیب، توانسته است نمود زبان موسیقی واقعی با قدرت بیان همه فهم آن باشد.
موسیقی علمی همان موسیقی طبیعی همان موسیقی طبیعت است. اکنون این موسیقی تبدیل به مؤثرترین زبان برای بیان احساسات تصویرگری عواطف و حتی روایت حکایات شده است. ابزارهایی که موسیقی علمی در اختیار دارد آن را قادر میسازد تا از زبان گفتاری سبقت بجوید و به مقامی دست یابد که بیش از هر زمان دیگری این زبانزد که «آنجا که زبان و باز میماند، موسیقی آغاز میشود را صادق میکند. اکنون موسیقی، با ارکستر بزرگش و با اصول هارمنیاش که از قوانین طبیعت نشأت گرفته است، طیف وسیعی از احساسات و رویدادها و پدیدهها را بدون آنکه نیازی به گفتار داشته باشد، بیان می کند و پیام خالقش را پیام آهنگساز را، بیآنکه کلامی آن را همراهی کند، به همه ی شنوندگانش در همه جای دنیا میرساند. موسیقی، بنابراین، فراتر از زبان قرار میگیرد زیرا نه تنها قادر به انتقال پیام آهنگساز است، بلکه درونیترین احساسات و عمیقترین عواطف او را به نحوی بیان میکند و انتقال میدهد که هیچ زبان و هیچ شکلِ ادبیای قادر به بیان و انتقال آن نیست.
به این ترتیب، اکنون در همه جای دنیا موسیقی باید از این قوانین علمی که بشر به آنها دست یافته است تبعیت کند و همه کس باید موسیقیهایی را که هنوز در مراحل ابتدایی مانده اند و غافل از پیشرفت علم هماهنگی و ،اصوات هنوز با نغمات ناپخته و ناساز سروکار دارند کنار بگذارد یا بکوشد آنها را با استفاده از این قوانین طبیعی و علمی، ترقی دهد. انسان سازماندهی همواره کوشیده است به کمک ،موسیقی با طبیعت همراه و سازگار شود و نغمات دلنشین و خوش ،آهنگ به زیبایی و لطفِ زمزمه های طبیعت تولید کند، اما هیچگاه به اندازه ی امروز نتوانسته است به این هدف نائل شود؛ زیرا امروز همه چیز در موسیقی به اصل خود بازگشته است موسیقی ای که کورمال کورمال از طبیعت تقلید میکرد امروزه با آگاهی از قوانین فیزیکی حاکم بر اصوات با قوانین ،هارمنی و با پیشرفته کردن آلات تولید صدا، یعنی سازها، به کمال با طبیعت همساز شده است. اما این درست است که پیشرفتهای پیش گفته همه در غرب رخ داده اند، تصور غربی بودن این موسیقی تصوری باطل است و به این میماند که از فیزیک غربی یا از ریاضیات غربی صحبت .کنیم همان طور که موسیقی خود یک زبان بین المللی، است موسیقی علمی هم بی مرز، جهانی و بین المللی است بتهوون به همهی جهان تعلق دارد شوپن فرزند جهان است و موسیقی آنها ملیت مرز و قومیت نمیشناسد این موسیقی ای است که پیام عاطفی آن به همهی جانهای، بشری از اسکیموهای آلاسکا گرفته تا زولوهای آفریقا و از بومیان استرالیا گرفته تا مایاهای گواتمالا گرما میبخشد. این موسیقیای است محصول پیشرفت دانش بشر و برای همهی ابنای بشر. این موسیقی همانی است که از طبیعت برخاسته و آرمان همیشگی انسانها درباره ی هماهنگی اصوات را متحقق کرده است و به همین دلیل، فارغ از اینکه از راه چه گوشی وارد ،شود مستقیم بر دل مینشیند در یک کلام این موسیقی حقیقتِ موسیقی است.
سخن من در این فصل به پایان رسید کوشیدم در اینجا زیباترین تعاریف و استنباطهایی را که از موسیقی [موسیقی چیست؟] در اذهان عمومی وجود دارد و شنیدن بازشنیدنش، خواندن و بازخواندنش گوش جان بسیاری از دوستداران موسیقی را همواره به لطیف ترین شکل نوازش میدهد بیاورم. اما در پایان این فصل سرشار از تعابیر دلکش که مطمئنم هنردوستان رقیق القلب و جانهای عاشق پیشه ی بازمانده از قرن نوزدهم و هواخواهان پرشور پیشرفت و ترقی انسان به غایت آن را میپسندند باید از خوانندگانم به خاطر اینکه آنها را فریب دادم عذرخواهی کنم تمام آنچه در این فصل آمده جفنگیات محض است.
حقیقت موسیقی ۲
اینجا میخواهم تصویری تا آنجا که ممکن است حقیقی از موسیقی ارائه دهم که همواره در پس پشت تعابیر کلیشه ای از این ،هنر، که در فصل گذشته آمد، پنهان مانده است؛ تصویری که رنگ و لعاب تعابیر اغلب عوامانه بزکش کرده، آه کشیدنهای پیوسته ی عشاق سینه چاک تیره اش کرده و شاعرانگی جانهای شیفته بر آن نقابی از وهم و خیال زده است. بر من خرده خواهند گرفت که با این لحن مطمئن از حقیقت چیزی سخن گفتن نه فروتنانه است نه عالمانه و ممکن است «حقیقت» این فصل را هم به سرنوشت «حقیقت» فصل گذشته دچار کند؛ یعنی گوینده ی حقیقت فعلی هم در همان تلهی مطلق گرایی ای بیفتد که گویندگان حقیقت قبلی من چندان نگران آن دو اتهام و این یک هشدار نیستم، زیرا اولاً افتادهاند.
فروتنی ای که تنها برای اجتناب از خودستایی باشد عین دغل کاری یا حداقل نشانه ی بیحمیتی، است و استواری در عین حال که از غرور متمایز است با این فروتنیهای دغل کارانه سازگاری ندارد ،ثانیاً، نگران اتهام دوم هم نیستم و گمانم به خوبی از کتیبهای که برای این فصل انتخاب کردهام میتوان به آن پیبرد: اگر دغدغهی عالمانه بودن، داشتم تأییدگری بهتر از پاضربی مطربی پیدا میکردم؛ هرچند میتوانم به خواننده اطمینان دهم که آنچه در این فصل میآید بسیار بیشتر از شعر و شعارهای فصل قبلی بر داده های علمی، و به خصوص داده های علمی، جدید استوار است. و اما، ثالثاً، درباره ی هشدار آخر باید تأکید کنم که وجود این فصل به هیچ رو به این معنی نیست که یک «حقیقت موسیقی ۳» وجود نخواهد داشت اما قطعاً به این معنی است که «حقیقت موسیقی ۱» وجود ندارد، بنابراین با این اعتراف که در آینده ممکن است به حقایق تازه ای درباره موسیقی دست یابیم که این حقیقت دوم را تماماً یا بعضاً زیر سؤال ببرد، من یکجا، از آن دو اتهام هم تبرئه می شوم، چراکه چنین اعترافی اگر باز به خودستایی و عدم فروتنی تعبیر نشود، در عرف جامعه ی علمی همچون فروتنی علمی تلقی میشود؛ نوعی فروتنی که البته با تواضع دغل کارانه ای که در تعارفات روزمره مییابیم و متأسفانه گاه میبینیم که به محیط فضل و ادب هم سرایت کرده است، فاصله ی بسیار دارد.
از اول شروع کنیم موسیقی زبان بینالمللی است. هیچ چیز بیمعنی تر از این گزاره نیست تقریباً به اندازه همه فرهنگهای دنیا موسیقی وجود دارد و همه ی این موسیقیها در واقع زبانهاییاند بسیار متفاوت با یکدیگر که به اندازهی زبانهای گفتاری متعددی که در دنیا وجود دارد، هر کدام برای کاربران زبان موسیقایی دیگری غیر از خودشان کاملاً بیگانه اند. در یک کلام، صحبت از چیزی به عنوان «موسیقی»، همچنانکه صحبت از چیزی به عنوان «زبان»، نادقیق ترین صحبت ممکن است آنچه باید دربارهی آن سخن گفت بیشتر «موسیقیهاست تا «موسیقی» همچنانکه در خصوص زبان، ما بیشتر از «زبانها» سخن میگوییم تا از «زبان» همان طور که گزاره ی «من به زبان گویش میکنم» یا «من» زبان را میفهمم نادقیق و حتی بی معنی است، گزاره ی من موسیقی کار میکنم یا من موسیقی را میفهمم» نیز نادقیق و حتی بی معنی است؛ هرچند گزاره های دوم برخلاف اولیها، آنقدر به کار برده شده اند که معنیدار جلوه می.کنند ،واقعیت ،اما این است که باز همان طور که مخاطب دو گزاره ی نخست منطقا حق دارد بلافاصله سؤال کند کدام حق دارد بلافاصله بپرسد: زبان ،را؟ مخاطب دو گزاره ی بعدی نیز منطقاً «کدام موسیقی را؟» حتی اگر صحبت بر سر یک زبان و فرهنگ موسیقایی واحد باشد، موسیقی هم مثل همه هنرهای دیگر در همان زبان و فرهنگ واحد، به سلائق و ذائقههای متعدد و متکثری پاسخ میگوید که موجد سبکها شیوه های مختلف در آن زبان و فرهنگ میشود؛ سبکهایی که به همان و در اندازه ی فرهنگهای موسیقایی متعدد و متنوع در سراسر جهان، انسانها را از هم متمایز و از هم دور میکنند کافی است به دور و بر خودمان نگاه کنیم؛ به همکارانمان به همسایگانمان و حتی باز هم نزدیکتر به برادر یا پدر یا فرزندانمان تا ببینیم تا چه حد موسیقیهایی که دوستان و نزدیکانمان، حتی اعضای خانواده مان به آنها گوش میدهند میتوانند با هم تفاوت داشته باشند؛ آن هم نه به این معنی که مثلاً یکی به موسیقی شاکوهاچی ژاپنی گوش دهد و دیگری به موسیقی بئولهای بنگال درست برعکس همه به همان موسیقیهایی گوش میدهند که در جامعه خود ما رواج دارند.
با این حال، چه بسیار اتفاق افتاده است که پدری با خشم و انزجار به فرزند ناخلفش»، که خود را صبح تا شب در موسیقی مورد علاقه اش غرق کرده است ـ احتمالاً رپ یا هر چیز دیگری که مورد علاقه ی پدر نیست – حکم کند که یا در اتاق بی صاحب مانده اش را ببندد یا آن دستگاه بی صاحب مانده را خاموش کند. و به همان اندازه هم اتفاق افتاده است که همان فرزند ناخلف که البته به همان اندازه حق پرخاش کردن ندارد موقعی که پدر بزرگوارش با تماشای کانالهای ماهواره ای احیاکننده ،خاطرات مست موسیقی های به سبک «گلها» و شاید رنگارنگ قدیم میشود خود را در اتاقش حبس کند. حالا مادر و خواهر برادرهای دیگر که ممکن است سلیقه های دیگری داشته باشند و بعد قوم و خویشها و همکاران و دوستان و هم کلاسی ها را هم هر کدام با فرهنگ و سلیقه ی موسیقایی ،خودشان به این دو اضافه کنید تا متوجه شوید در چه برج بابل موسیقایی ای زندگی میکنیم این شیفته ی موسیقی کلاسیک غربی است، آن والهی موسیقی کلاسیک ایرانی، آن یکی به ستارههای پاپ غربی روز آویخته است این یکی طرفدار هوی متال و هارد راک است، آن دیگری با ترانههای کوچه بازاری صفا میکند و آن دیگری با رقص و آواز فیلمهای هندی و هیچ کدام از آنها نه تنها ارتباطی با موسیقی «دیگری» «برقرار نمیکـند بلکه در بسیاری از موارد حتی قادر به تحمل کردن آن هم نیستند. قضاوتها تقریباً در همه همی موارد بسیار سختاند و کافی است دوستداران موسیقیهای متفاوت کمی با هم خودمانیتر باشند ،تا به صراحت، صفاتی مثل «چرند»، «مزخرف»، «یک مشت سروصدای بی معنی منحرف»، «پر افاده»، «خالتور» «مبتذل» نثار موسیقیهای یکدیگر کنند و از اینکه چطور میشود چنین یا و چنان سروصداهای مضحکی را موسیقی نامید و چطور میشود از چنین یا چنان خزعبلات جلفی لذت برد ابراز تعجب حقیقتاً که موسیقی دلها را بهم پیوند میدهد.
چگونه میتوان از بین المللی بودن زبان موسیقی صحبت کرد، وقتی که آنچه در جهان موسیقی وجود دارد نه یک موسیقی بلکه موسیقیهای متعددی با تفاوتهای گاه عمیقاً بنیادی است که ارتباط گیری با آنها به سادگی صورت نمی گیرد؟ معضل مواجهه با موسیقیهای بیگانه حتی از معضل مواجهه با زبانهای بیگانه هم بزرگتر است چراکه در اینجا امکان ترجمه هم وجود ندارد. با همه ی شباهتهایی که میتوان میان موسیقی و زبان پfdبییدا کرد، موسیقی بیگانه، برخلاف زبان بیگانه قابل ترجمه به موسیقی خودی نیست. تنها راه ارتباط گیری با این موسیقیهایی یعنی موسیقیهایی که به فرهنگ ما تعلق ندارند و به خصوص آنهایی که هیچگونه نشانههای خویشاوندی هم با موسیقی ما از خود بروز نمیدهند یادگیری آنهاست و این یادگیری ممکن نمیشود جز با ممارست در گوش دادن به آنها شنود مکرر و آگاهانه ای که به تدریج دقایق و ظرایف این زبان بیگانه و رموز زیباشناسی آن را بر ما آشکار میکند.
موسیقی نه تنها زبان بین المللی نیست، بلکه درست مثل زبان گفتاری نوعی قابلیت انسانی متکثر است که تقریباً به تعداد فرهنگهای بشری موجود تنوع دارد و هر نوعی از آن تنها در همان فرهنگ سازنده اش بیواسطه قابل درک و فهم است. درک موسیقی یک فرهنگ از سوی افراد متعلق به فرهنگی، دیگر به طور طبیعی بی واسطه خود به خودی و بر اثر کیفیت معجزه آسای یک زبان همه فهم که مستقیم با دلها سخن میگوید صورت نمیگیرد. چنین ادعایی تنها یک دروغ شیرین است که ظاهراً بشریت قرنها خود را با آن در گهوارهی خوش خیالیاش تاب داده است و با هیچ دلیل برهانی هم حاضر نیست از آن دست بردارد برای فهم موسیقی «دیگران» باید تلاش کرد، باید آن را آموخت باید در شنیدن آن ممارست کرد.
هیچ کیفیت سحرآمیزی وجود ندارد و هیچ جادویی ناگهان موسیقی بیگانه را بر قلب و روح ما مستولی نمی کند. در واقع قائل شدن به همین کیفیاتِ سحرآمیز و افسونگر است که گزاره ی بعدی را که موسیقی را برآمده از طبیعت و تابع قوانین آن میداند مطرح میکند. در چشم خوش خیالانی که در گهوارهی رویاهای ظاهراً ابدی شان تاب میخورند اگر موسیقی چنین سحر و جادویی در خود دارد که میتواند بیواسطه درک شود از آن روست که برخاسته از طبیعت است و آنچه طبیعی است مستقیم در دل و جان انسان زاده ی طبیعت نفوذ میکند. هرچند نمیتوان یکسره صحت این گزاره را زیر سؤال برد و آن را سراسر به یک خیالِ خام بی اساس نسبت داد و هر چند طبیعت بی گمان جایی در شکل گیری این هنر شگفتانگیز اشغال میکند اما این جایگاه بیشک به آن بزرگی ای که دوستداران رویاپرداز این هنر تصور میکنند یا دوست دارند تصور کنند نیست مشترکاتی که در میان موسیقیهای مختلف دنیا یافت میشوند میتوانند منشأ طبیعی داشته باشند – هرچند میتوانند هم نداشته باشند
از کتاب ما و موسیقی اثر ساسان فاطمی.