تفکر موسیقیائی و نقش موسیقی در رشد شناختی مدتی است که مورد توجه موسیقیشناسان و همچنین دانشمندان در حوزهی علوم اعصاب بوده است. شناخت هر چه بیشتر مغز و چگونگی کارکرد آن به عنوان دژ فرماندهی بدن ما از یک سو در دانش عصبشناسی نوین مورد توجه ویژه است و از سوی دیگر توانائیهای مغز در فرآیندهای مربوط به فراگیری، اجرا و تصنیف موسیقی نظر موسیقیشناسان را به خود مشغول کرده است.
تفکر و جریان افکار عنصری یکتا و ویژه برای انسان است. شاید یکی از دلایل پیشرفت انسان در طول تاریخ افزایش توانائی او برای استفاده از مفهومی به نام «تفکر» باشد. هر چه انسان بیشتر و بیشتر فکر کرد و از توان ذهنی خود استفاده نمود به دست آوردهای متمایزی نسبت به دیگر موجودات این کرۀ خاکی دست یافت. جائی خواندم که در تعریف انسان و میزان توامندی او به امکان و توان حل مسئلهی او اشاره کرده بود و مقیاس و ارزش انسان را به میزان توانائی او در حل مسئله میدانست. همین دلایل ابتدائی و به گمان من مورد توافق اکثر ما میتواند نشان دهنده اهمیت موضوع تفکر در زندگی انسان باشد. اما به عنوان یک علاقمند و محقق در حوزۀ موسیقی برای من چگونگی ارتباط موسیقی با مقولۀ تفکر مورد توجه است. اینکه چطور میتوانیم از موسیقی برای درک تفکر بهتر و دقیقتر استفاده کنیم.
تفکر و برخی از تعاریف آن
در حوزه «تفکر» به مثابۀ یک علم با تعاریف مختلفی رو به رو خواهیم بود که هر کدام مفهوم تفکر را به شیوهای ویژه و از نگاهی خاص مورد تعریف قرار دادهاند. ویناک در کتاب «روانشناسی تفکر»، تفکر را اینچنین تعریف میکند؛ «تفکر سازمان دادن و تجدید سازمان در یادگیری گذشته جهت استفاده در موقعیت فعلی است.» ایسون هم تفکر را «فرآیندی رمزی و درونی میداند که منجر به یک حوزه شناختی میگردد که نظام شناختی شخص متفکر را تغییر میدهد.» سولسو این تعریفها را کامل میکند و معتقد است؛ «تفکر فرآیندی است که از طریق آن یک بازنمایی ذهنی جدید به وسیلهی تبدیل اطلاعات و تعامل بین خصوصیات ذهنی، قضاوت، انتزاع، استدلال و حل مسئله ایجاد میگردد.»
محققان دیگری از این تعریف پیشتر رفته و برای تفکر شاخههای مختلفی قائل میشوند. گیلفورد و دوبونو از جمله پیشقدمانی هستند که به بحث دربارۀ تفاوت انواع تفکر پرداختند. گلیفورد تحت عنوان تفکر واگرا و همگرا به تفکر منطقی و خلاق میپردازد. از نظر وی تفکر همگرا همان استدلال یا تفکر منطقی است که به دنبال یک جواب صحیح میگردد. در حالیکه تفکر واگرا یا خلاق به راهحلهای مختلفی برای یک مسئله توجه مینماید.
دوبونو نیز تحت عنوان تفکر جانبی و تفکر عمودی به این مقوله پرداخته است. او معتقد است که تفکر عمودی موجب ایجاد قالبهای ذهنی و توسعه آن میشود. در حالیکه تفکر جانبی یا خلاق ساختار این قالبها را تغییر داده و قالبهای جدیدی ایجاد میکند.
وایزبرگ نیز مفاهیم تفکر واگرا و جانبی را فرزند نبوغ میداند. در این نگاه نبوغ حاصل به کارگیری تفکری غیر معمول توسط افراد غیرمعمولی است[1].
تفکر و موسیقی
حال که صحبت از انواع تفکر شد و به نبوغ و خلاقیت اشاره شد زمینۀ مناسبی برای ورود به حوزۀ موسیقی فراهم شده است. موسیقی صرفنظر از سن شنوندهاش، توانایی منحصربفردی برای شیفته نمودن ما و تحت تأثیر گذاشتنمان را دارد. از لالاییهای آرامشبخش در کودکیمان گرفته تا رقصهای پر انرژی، موسیقی قدرت برانگیختن احساسات در انسانها را دارد. این برانگیخته شدن احساسات به زبان علم عصبشناسی[2] معادلِ آفرینش شبکههای نورونی جدید در مغز انسان است. همچنین موسیقی میتواند نقش به سزایی در شکلگیری رشد شناختی کودکان نیز دارد.
در این مقاله تلاش خواهم کرد، مفهوم تفکر موسیقیائی و نقش موسیقی در رشد شناختی انسان را بررسی نمایم. تفکر موسیقیائی رویکردی پیشگامانه در علم عصبشناسی و موسیقیشناسی است که به بررسی قدرت توانائیهای تفکر و موسیقی در ایجاد تغییرات مثبت در شبکههای عصبی و کارکرد مغز به ویژه در کودکان میپردازد.
تفکر موسیقیائی چیست
تفکر موسیقیائی یک روش نوآورانه است که توسط دکتر لین کنی[3] روانشناس مشهور کودکان و مربی بینالمللی توسعه فردی ارائه شده است.
این نوع از تفکر یک رویکرد ادراکی مبتنی بر علوم شناختی است که موسیقی، ادراک و حرکت فیزیکی را برای تقویت عملکرد اجرایی، مهارتهای اجتماعی – عاطفی و تواناییهای تحصیلی کودکان ادغام میکند. تفکر موسیقیائی به کودکان این امکان را میدهد تا با درک عمیقتر نحوه عملکرد مغزشان، مسئولیت یادگیری و رفتار خود را بر عهده بگیرند.
دکتر کنی در توضیح چکیدهای از این روش تفکری بیان میکند که: «ما با استفاده از تفکر موسیقیائی قبل از اینکه به دانشآموزان خود بیاموزیم که چگونه محتوایی که به آنها ارائه شده را تجزیه و تحلیل کنند، به آنها یاد میدهیم که چگونه آنچه را که در مغزشان و طی فرآیند یادگیری در حال رخ دادن است را تجزیه و تحلیل کنند. تفکر موسیقیائی پا فراتر از روشهای آموزشی سنتی میگذارد و به کودکان شیوۀ جدیدی برای تفکر ارائه میدهد. به بیانی میتوان تصور کرد که تفکر موسیقیائی به جای اینکه به ما بگوید به چه بیاندیشیم، روشی نوین برای اندیشیدن میآموزد[4]. »
پنج گام ساده از تفکر موسیقیائی
تفکر موسیقیائی به ما یک چهارچوب سازمان یافته ارائه میکند که شامل پنج مرحله ساده است، هر کدام از این مراحل طراحی شدهاند تا به توسعه شناختی کودکان کمک کنند. بیایید هر مرحله را با دقت بیشتر اما به شکلی چکیده بررسی کنیم تا با فرآیند کلی آموزش تفکر موسیقیائی آشنا شویم.
گام نخست: ساخت مسیرهای نورونی
مرحله اول تفکر موسیقیائی شامل آموزش «ریتم» در معنای عام کلمه یعنی توالی کوتاه و یا بلندی از کششهای زمانی[5] مختلف به کودکان است. آموزش این نکته به کودکان که «حرکت صحیح» در «زمان صحیح» است که معنا پیدا میکند کلید درک و حل بسیاری از مسائل کودکان خواهد بود. با آموزش مفهوم ریتم و اهمیت زمان در انجام امور و یا تولید صداهای موسیقی میتوان در مغز، مسیرهای نورونی جدید و مرتبط با افزایش درک اهمیت زمان ساخت. مسیرهای نورونی کانالهایی هستند که اطلاعات از طریق آنها در مغز جابجا میشوند. با درگیر کردن کودکان در فعالیتهای ریتمیک مانند حرکت دادن دستها و یا ضربه زدن به سازهای کوبهای، در حالیکه که هر کدام از این حرکات بر روی ریتم مشخصی باشند میتوانند به تقویت و گسترش مسیرهای نورونی که نقش پردازش و بازیابی اطلاعات بر بستر زمان را ایفا میکنند را به صورت موثرتری فراهم میکند.
گام دوم: متفکر، غارنشین و مسیر مابین این دو
در تاریخ ما انسانها همواره داستان جایگاه ویژهای داشته است. داستان به عنوان یکی از اولیهترین روشها و متدهای انتقال دانش از نسلی به نسل جوانتر و حتی برای توضیحِ مفاهیم عمیق فلسفی و گاه معنوی مورد استفاده ما انسانها بوده است. در مرحله دوم از مراحل آموزش تفکر موسیقیائی، کودکان با مفهوم ایدۀ «متفکر، غارنشین و مسیر مابین این دو یا {کفشها}» آشنا میشوند.
این نمایشی است که توسط دکتر کنی طراحی شده تا به کودکان در درک اجزای مختلف مغز و فرآیندهای فکری ما انسانها کمک کند. اگر بخواهم به طور چکیده به آنچه در این مرحله به کودکان آموزش داده میشود اشاره کنم باید گفت که شخصیت «متفکر» انسانی را بازنمایی میکند که نمایانگر فردی با توانائیهای تحلیلی و حل مسئله بالاست و این کاراکتر ارجاع به بخش تحلیلی مغز ماست، شخصیت «غارنشین» هم فردی است احساسی که زود خشمگین و یا افسرده و شاد میشود، نمایانگر جنبهای از مغز است که مسئول اخذ تصمیمات هیجانی و احساسی در ماست، در حالی که مسیر مابین این دو که با کاراکتر یک جفت کفش در صحنه آشکار میشوند نمایانگر بخشی از مغز هستند که مسئول کنترل هیجانات و احساسات و «مهار»اند.
مدرس تفکر موسیقیائی با توضیح این مفاهیم به هنرآموز در شناخت و درک اجزای مختلف مغز و همچنین انواع مختلفی از احساسات که مبنای تصمیمات ما هستند کمک خواهد کرد. پس از این مرحله کودکان میتوانند بیاموزند که چگونه فرآیند تفکری و احساسات و واکنشهای خود را در هنگام فراگیری موسیقی، تمرین موسیقی و کمی جلوتر در هنگام اجرای موسیقی به صورت مؤثر کنترل و متعادل کنند.
گرچه من معتقدم این داستان نه تنها برای کودکان، بلکه برای هر کدام از ما ضروری است تا فرا گیریم چطور میتوان از این پدیدۀ شگرف (شما بخوانید مغز) در جهت نیل به اهدافمان استفاده کنیم و نه اینکه به دلیل عدم شناخت در خصوص چگونگی کارکرد و واکنشهای مغزی در چاه عمیق عواقب ناخواسته واکنشهایمان در موقعیتهای مختلف گرفتار شویم.
گام سوم: ریتم، متر و تمپو
ریتم، متر و تمپو و نقش حیاتی در موسیقی و همچنین در آموزش مرحله سوم تفکر موسیقیائی دارند. تحقیقات نشان داده است که درگیر شدن با موسیقی باعث فعال شدن مناطق مختلف مغز میشود، از جمله آن مناطقی که با توجه، حافظه و انعطافپذیری شناختی ارتباط دارند. منظورم از «انعطافپذیری شناختی» توانایی بازبینی و تغییر و به روز رسانی تصمیمات و تفکرات قبلیمان است. با توضیح مفاهیم «ریتم، مترو و تمپو» در فعالیتهای مربوط به یادگیری، کودکان میتوانند بهطور مؤثرتری افکار و تصمیمات خود را مدیریت کنند. شاید یکی از دستآوردهای این دانش در زندگی روزمره توجه به انجام کارها در زمان مناسب و مشخص است. با این مثال منظورم را توضیح دهم که چه بسا انجام بسیاری از اعمال جراحی پیشرفته و با درصد بالای موفقیت، در خارج از زمان طلائی مربوط به آن نتیجۀ مورد انتظار را بدنبال نخواهد داشت.
گام چهارم: تقویت شناختی موقعیت
تقویت شناختی در درک موقعیت و کار گروهی یک جنبه ضروری از گام چهارم تفکر موسیقیائی است. با فراهم کردن نشانهها و علامات مشترک بین گروهی، مدرس تفکر موسیقیائی معنای کار گروهی و تفکر سیستماتیک را در کودکان تقویت میکند. این تقویت بر اساس توضیح عملی و تمرین اهمیت اشتراکگذاری وظایف شخصی در یک گروه موسیقی که میتواند یک اثر بزرگتر را شکل دهد درک خواهد شد. از جمله توانائیهایی که در این مرحله مورد توجه مدرس خواهد بود میتوان به؛ تقویت حافظه جمعی به معنای اندیشیدن به کل یک اثر و نه تنها به خاطر سپاری بخش مربوط به هر نوازنده، انعطاف ذهنی برای درک اشتباهات احتمالی دیگر اعضا ارکستر، و مهار هیجانات در هنگام رخ دادن اشتباهات که امری قابل پیشبینی است، اشاره کرد. تقویت شناختی موقعیت به ما کمک میکند از اهمیت همکاری و فرآیند فکر کردن، و عمل کردن در یک جمع بزرگتر آگاه شده و زمینههای شرکت در فعالیتهای جمعی به شیوهای اثربخش را در ما شکل داده و تقویت نماید.
گام پنجم: یادداشت احساسات
مرحله نهایی تفکر موسیقیائی شامل درگیر کردن کودکان در فرآیند یادگیری خود از طریق یادداشت احساسات در هنگامۀ شرکت در دورۀ تفکر موسیقیائی و یا انجام تمرینات مربوط به آن است. یادداشت احساسات که از آن طی فرآیند آموزش تفکر موسیقیائی با عنوان «یادداشتهای قلبی» یاد میکنیم، شامل افکار، احساسات و تجربیاتی خواهد بود که کودکان در طی فرآیند یادگیری و تمرین تفکر موسیقیائی در درون خود احساس میکنند و با آنها دچار چالش هستند. از طریق بازنویسی و ترجمۀ افکار و احساسات در طول دوره، کودکان به عنوان شرکتکنندگان فعال در سفر یادگیری خود توان ترجمۀ احساسات غیر قابل درک را نیز خواهند یافت. این احساسات ترجمه شده در طول زمان میتواند توسط خود فراگیران دوره پاسخ داده شود. به این شکل فرآیند شرکت در دوره مربوط به یک بازۀ زمانی ویژه و مشخص نبوده و فراگیر با مراجعه در محدودههای زمانی مشخص شده تلاش میکند به سؤالات و ابهامات و احساساتش پاسخی متناسب و نو بدهد.
فواید تفکر موسیقیائی
شناخت و پیادهسازی آموزش تفکر موسیقیائی در محیطهای آموزشی و درمانی به کودکان در توسعه شناختیشان از خود، مکانیزمهای تصمیمگیریشان کمک کند و آنها را در فرآیند تعریف چگونگی بازخوردهای مفید و حرکت دهنده به وقایع و احساساتشان راهکارها و راهحلهای بسیاری ارائه میدهد. در پایان به شکل مجدد به برخی از مهمترین مزایای این رویکرد نوآورانه اشاره میکنم؛
- کارایی اجرایی بهبود یافته: تفکر موسیقیائی مهارتهای اجرایی کودکان را افزایش میدهد. مهارتهایی شامل توجه، حافظه، انعطافپذیری شناختی و مهار و کنترل احساسات. این مهارتهای بهبود یافته به کودکان کمک میکند تا بهتر تمرکز کنند، احساسات خود را درک و کنترل نمایند.
- بهبود مهارتهای اجتماعی-عاطفی: موسیقی تأثیر عمیقی بر احساسات ما دارد. جایگذاری تفکر موسیقیائی در فعالیتهای مربوط به حوزۀ یادگیری کودکان، ابزاری کارا در راه نظم دادن به احساساتی مانند همدلی و تعامل اجتماعی بین کودکان است.
- بهبود عملکرد تحصیلی: فواید شناختی حاصل از فراگیری تفکر موسیقیائی عملکرد تحصیلی در کودکان و بزرگسالان را نیز وسعت میدهد. تحقیقات نشان داده است که آموزش موسیقی تواناییهای ریاضی، توسعه زبان و درک خواندن را ارتقا میدهد.
- افزایش خلاقیت و مهارتهای حل مسئله: تفکر موسیقیائی کودکان را تشویق میکند که خارج از چهارچوبهای مرسوم فکر کنند و به حل مسائل به صورت خلاقانه نزدیک شوند. با درگیری با موسیقی و ریتم، کودکان دیدگاه گستردهتری پیدا میکنند و یاد میگیرند که چگونه به چالشها از زوایای مختلف نگریسته و آنها را حل کنند.
- بهبودهای رفتاری بلندمدت: رویکرد جامع تفکر موسیقیائی که شامل جنبههای شناختی، عاطفی و اجتماعی است، منجر به بهبودهای رفتاری بلندمدت میشود. کودکانی که بیشتر از خود و خواستگاه و منشأ احساسات و تصمیماتشان آگاهند، توانایی بیشتری در کنترل خود و واکنشهایشان و در نتیجه توانایی تلاش بیشتر برای فراگیری را خواهند داشت.
[1] فصلنامه تفکر متعالی، شماره 12 و 13 – روشهای تفکر- مهندس حمید همتی
[2] Neuroscience
[3] Dr. Lynne Kenney
[4] https://www.lynnekenney.com/blog/categories/musical-thinking
[5] Duration
منابع
فصلنامه تفکر متعالی، شماره 12 و 13 – مهندس حمید همتی
lynnekenney.com/blog/categories/musical-thinking
lynnekenney.com/your-brain-on-music