از مسائل مهم در بُعد رسمی تجربهی موسیقایی این است که بسیاری افراد در ذهن خود آن را با نظریهی «موسیقی برای موسیقی» یا تواناییِ یافتن معنا در شکلهای آن یکی میدانند و این توانایی را فقط مختص کسانی معرفی میکنند که استعداد موسیقایی دارند یا حداقل از تحصیلات بالایی برخوردار بوده و میتوانند این معنا را خود در شکلهای مختلف آن پیدا کنند. . . . از نظر من نظریهی «موسیقی برای موسیقی» در ذات هم افراطی و هم نادقیق است. بسیاری از مردم – یا در واقع اکثر مردم- واقعاً از موسیقی لذت میبرند و آن را گرامی میدارند؛ البته نه به دلیل نتایج عملی و آنچه دربارهی مسائل اجتماعی یا اهداف اخلاقی میگوید بلکه برای شادی نابی که اصوات موسیقایی برای آنها به ارمغان میآورند . . . مطمئناً این کارکرد یکی از ارزشمندترین و پرطرفدارترین کارکردهای این هنر است زیرا یکی از در دسترسترین ویژگیهای آن بهشمار میرود. این ویژگی ناشی از اصوات منظمی است که بهدلیل سازمانیافتگی و نظمشان و بهخودی خود عمیقاً رضایتبخش هستند. تصور میکنم اگر توانایی ذاتی انسان برای لذت بردن از اصوات موسیقایی را – آن هم صرفاً بهدلیل موسیقایی بودن این اصوات- فقط از آنِ «نخبگان» بدانیم، به بیراهه رفتهایم. . . .
پیشنهاد میکنم معنای جدیدی را به معانی معمولی که به واژهی «شکل» نسبت میدهیم اضافه کنیم؛ معنایی که از محدودیتهای دیدگاه اغراق شده دربارهی شکل- که پیش از این به آن اشاره شد- فراتر میرود. اصواتی که به شکلی موسیقایی خلق میشوند (منظور آن دسته شرایط فرهنگی هستند که موسیقی همیشه در آنها و به واسطهی آنها موجود شده و تعیینکنندهی معنای «خلق موسیقایی» هستند) به مادیتی (جسمیتی) دست مییابند که با وجود این که زادهی اصوات هستند و در نتیجه نمیتوانند «ملموس» باشند بهگونهای تجربه میشوند که گویی حضوری فیزیکی دارند. حضور در جسم یا همان «جسمیت» شالودهی قدرت نوا در تعامل با اجسام را شکل میدهد؛ قدرتی که قادر به تعامل با اذهان و احساسات ما نیز است. در واقع بر این نکته تأکید دارم که فرایند شکلگیری اصوات همان روش بنیادینی است که به موسیقی جسمیت بخشیده، آن را برای ذهن مجسم کرده و احساسات همراه آن را جذاب میکند. به باور من قدرت اصوات در جسمیت بخشیدن به معنا (ایجاد واقعیت جسمانی برای معانی با هدف تجربهپذیر کردنشان برای انسان) نقشی محوری را برای آن ایفا میکند. . . .
در این مورد اصوات موسیقی به واسطهی معنا موجودیتی جسمانی پیدا میکنند و به تنهایی یکی از اهداف ارزشمند خود را محقق میسازند. شکل موسیقایی (اصواتی که بهگونهای سازمان یافتهاند تا بتوانند در بافت فرهنگی معنای موسیقایی پیدا کنند) شالودهی تجربهی منحصر به فردی است که موسیقی فراهم میکند. در واقع شکل موسیقایی از طریق اصوات که دقیقاً به همین منظور وارد عمل شده، به احساسات «جسمانیت میبخشد» (صورت خارجی میدهد).
اما بُعدِ «اصوات شکلیافته»ی موسیقی که وجودش برای تجربه و درک آن ضروری است، خود به تنهایی برای درک کامل پیچیدگیهای این هنر عالی و معانی خاصی که به واسطهی آن ممکن میشوند کافی نیست. بنا بر استدلال من آموزش موسیقی (پداگوژی موسیقی) باید به جسمانیت آن به مثابه یکی از عوامل تأثیرگذار اصلی بر تحقق هدفش نگاه کند؛ هدفی که در پی افزایش توانایی همهی انسانها در تجربهی هر چه کاملتر قدرت موسیقی است. . . .
چرا موسیقی برای انسانها مهم است؟
در طول تاریخ انسانها تلاشهای زیادی را برای یافتن پاسخی کامل به سؤال «چرا موسیقی برای انسانها مهم است؟» انجام دادهاند که البته همهی آنها به درِ بسته خوردهاند. با این حال و به مرور زمان توضیحاتی مفید در این باره بهدست آوردهایم. این توضیحات باعث شدهاند که اتفاق نظری قابل قبول بین گروههای مختلف از جمله آموزگاران این هنر ایجاد شود و این گروهها متقاعد شوند که همگی نظام باور مشترکی را دنبال میکنند که کنشهای جمعیشان بر مبنای آن شکل میگیرند.
یکی از رویکردهای مهم به ارزشهای موسیقی با نقش آن در افزایش عمق، کیفیت، دامنه و شدت تجربیات درونی انسان سر و کار دارد؛ تغییری که بهشکلی خاص ناشی از عملکرد آن است و آن را از سایر فعالیتهای انسانی متمایز میکند. این رویکرد ذهن فلاسفهی موسیقی را به خود مشغول کرده است؛ فلاسفهای که اغلب توجهشان بر درک «ماهیت» این هنر به مثابه مخلوق انسان متمرکز است و ارزشهای آن را نیز بر همین اساس مد نظر دارند. از دیدگاه فلسفی، این هنر دو ویژگی خاص دارد که میتوانند شالودهی ارزشهای آن در زندگی انسان را تشکیل دهند.
۱. موسیقی تجربهی انسان را به تجربهای «ویژه» تبدیل میکند و در پی تحقق سطحی از تجربه است که با تجربیات عادی تفاوت دارد. این هنر تجربه عادی را به تجربهای فوقالعاده یا تجربهای جزئی را به تجربهای مهم تبدیل میکند. موسیقی جایگزینی برای واقعیت روزمره در اختیارمان قرار میدهد؛ جایگزینی که جانشین روشهای وجودی عادیمان میشود.
۲. موسیقی بر خلاف سایر هنرها به کاربردِ اصوات در ایجاد یک حسِ ویژه وابسته است که به تجربهی انسان غنا میبخشد؛ اصواتی که با توجه به هنجارهای پذیرفته شدهی فرهنگی سازمان یافتهاند. موسیقی از لحاظ استفاده از اصوات منظم، به مثابه مواد اولیه برای «دگرگونی» (تبدیل از شکلی به شکل دیگر)، یک تجربهی منحصر به فرد و یگانه است.
پنج بُعد ارزشی موسیقی، که ممکن است با ماهیت متمایز آن پیوند داشته باشند، عبارتند از:
۱. موسیقی هدف و وسیله است
- ۱. همهی روشهای مختلف کسب تجربهی موسیقایی، از جمله آهنگسازی، نوازندگی، بداههنوازی و گوش دادن، خلق معانی موسیقایی، به اشتراک گذاشتن این تجربه با دیگران را ممکن میکنند. ارزش این تأثیر در فراهم آوردن منبعی بیپایان از تجربیات مهم نهفته است که بهشکلی منحصر به فرد و به واسطهی موسیقی بهدست آمدهاند. برای بهرهمندی از زیباییهای هدفمندی که نتیجهی خلق و به اشتراک گذاشتن آنه هستند، باید ارزشهای موسیقایی را مد نظر قرار دهید. در طول تاریخ انسانها در تلاش برای تحقق هدفی بودهاند که نتیجهاش کسب تجربیات معنادار موسیقایی است.
- ۲. تلاش برای یافتن یک معنای موسیقایی به مثابه نوعی هدف، پیامدهای مثبت متعددی دارد. انسان بودن به معنای خلق و جستجوی معناست. زندگیِ سرشار از معنا – از جمله سرشار از معانی موسیقایی- نوعی از زندگی است که یکی از نیازهای اولیه انسان را محقق میکند. پیامدهای تحقق این هدف ایجاد حس تمامیت، سلامتی و رضایت است. این اتفاق تأثیراتی عمیق بر سلامت جسمانی، هیجانی، روانشناسی و معنوی انسان دارد. تأثیرات مد نظر پیامدهایی بیرونی نیز دارند و بر سلامت خانواده، جامعه، ملت، فرهنگ و هر آنچه تأثیر میگذارند که سلامتش، در نهایت، به سلامت اعضایش وابسته است.
- ۳. بر اساس باور موجود بسیاری از ارزشهایی که بر منحصر به فرد بودن تجربهی موسیقایی متکی نیستند، نتیجهی مشارکت انسانها در حوزههای مختلف موسیقی تلقی میشوند. در صورتی که تلاش برای دستیابی به این ارزشها مستلزم تضعیف تجربه و یادگیری موسیقایی باشد، موسیقی را ابزار قرار دادهایم. در اکثر موارد تحقق برخی ارزشهای خاص، مستلزم تغییر در تلاش ما برای رسیدن به ارزشهای موسیقایی به مثابه یک هدف مشخص نیست. این گونه ارزشها بعدها مکمل ارزشهای موسیقایی خواهند شد و میتوانند از جمله تأثیرات مثبت و مطلوب برنامههایی باشند که صرفاً متمرکز بر آموزشهای موسیقایی هستند. آموزگاران ممکن است تصمیم به پیشبرد این ارزشها بگیرند تا بتوانند از حمایت بیشتری برای انجام مطالعاتشان در حوزهی موسیقی برخوردار شوند.
۲. موسیقی ذهن، جسم و احساسات را در بر میگیرد
- ۱. نظریه دیرینهای که «تفکر» را بالاترین توانایی ذهن انسان میداند و تأکید دارد این توانایی از جسم و احساسات منفک و متمایز است زمینه را برای بهرسمیت شناختن تفکر، دانش و درک یا در واقع آنچه عموماً از آن با عنوان «هوش» یاد میکنند به اشکال مختلف فراهم میآورد و لزوماً تعامل بدن و احساسات را نیز شامل میشود.
- ۲. هوش انسان به اشکال مختلف نمود پیدا میکند و از همنشینیهای سنتی خود با تفکر کلامی و ریاضی فراتر میرود. روشهای موسیقایی تفکر نشان دهندهی هوش در کاملترین معنایی هستند که به عملکرد منطقی ذهن در خلق معنا اشاره دارد. توانایی تفکر موسیقایی از جمله تواناییهای ذاتی انسانهاست.
- ۳. هوش مستلزم دخیل کردن جسم و قدرت خیالی و جسم محور برای ایجاد پیوند میان تجربیات مختلف است. عملکردی که از نظر موسیقایی هوشمند است ریشه در توانایی جسم برای قرار گرفتن در معرض ویژگیهای پویای صوت و پیوندهای متقابل جسم و صوت دارد؛ درست همان شرایطی که آهنگسازان، نوازندگان، بداههنوازها و شنوندگان تجربه میکنند. صوت ابزاری بهشدت قدرتمند برای مشارکت دادن بدن در کنشهایی است که در پی خلق معنا هستند.
- ۴. هوش انسان علاوه بر آن که میتواند اشکالی فراتر از هوش کلامی و هوش عددی پیدا کند و در مرکز چارچوب واقعیتهای بدن انسان قرار بگیرد، با احساساتی اشباع میشود که زندگی را سرزنده میکنند و به آن رنگ و جلا میبخشند. معنای موسیقایی حاصل احساساتی است که موسیقی امکان خلق و اشتراکشان را برایمان فراهم میآورد. اتحاد ذهن، جسم و احساسات در فرایند خلق معنای موسیقایی منبعی حیاتی از ارزش را به زندگی انسان میافزاید.
۳. موسیقی جهانشمول، فرهنگی و فردی است
- ۱. در یک سطح همهی انسانها در سراسر جهان در جستجوی معنای موسیقایی هستند و این معنا به دلیل ارزشهای افزودهاش برای زندگی، در همه جا گرامی داشته میشود. در این سطح، میتوان موسیقی را از جمله داراییهای طبیعی نژاد انسان دانست.
- ۲. در سطحی دیگر میتوان موسیقی را پدیدهای مختص فرهنگی دانست که در آن موجودیت یافته است. این موسیقی بازتابدهنده و خالق ارزشها و روشهای زندگی در فرهنگ مد نظر است.
- ۳. در سطحی دیگر ارزشهای موسیقی را میتوان دارایی افراد در نظر گرفت. این تنها افراد هستند که موسیقی را خلق میکنند و به آن واکنش نشان میدهند؛ حتی اگر این دو فرایند جمعی باشند. «پدیدههای جهانشمول» یا «فرهنگها» صرفاً انتزاعاتی منتج از تجربیات فردیاند.
- ۴. ادراک ما از هر یک از این سه بعدِ ارزشِ موسیقایی نباید با یکدیگر در تناقض باشد. همهی انسانها همزمان شبیه همهی انسانها، شبیه بعضی از انسانها و متفاوت از همهی انسانها هستند. هر سه سطح شرایط انسان باید به مثابه عاملی تأثیرگذار بر ارزشهای تجربه موسیقایی شناخته شوند. آگاهی از هر سه سطحِ فوق، تأثیر بیاندازهای بر عمق و کیفیت ارزشگذاری موسیقایی دارد. نقش موسیقی در تحقق ارزشهای هر سه سطح سهم حیاتی آن در ارتقای کیفیت زندگی انسان را تبیین میکند.
۴. موسیقی محصول و فرایند است
- ۱. محصولات موسیقاییِ موفق، صرف نظر از این که قطعه، اجرای قطعه یا بداههنوازی باشند، ارزشمند هستند زیرا مزایایی را در اختیار انسانها قرار میدهند که منبع معانی مهم دیگری خواهند شد. در اکثر موارد با محصول موسیقایی فوقالعاده یا مجموعهای عالی از آثار موسیقایی مواجه هستیم که گنجینهای فرهنگی بهشمار میروند و نمایندهی بالاترین دستاوردی هستند که انسانهای متعلق به آن فرهنگ خاص از پس تحققش بر میآیند. بخش عمدهی آموزش موسیقی به اشتراک موهبات معانی موسیقایی با دانشآموزان اختصاص دارد. این معانی در محصولات موسیقایی موفق تجسم یافتهاند.
- ۲. هیچ محصولی چه موسیقایی و چه غیر از آن نمیتواند بدون فرایند خلق، موجودیت یابد. تخیل موسیقایی خلاق که ذهن، بدن و احساسات را در بر میگیرد و ابعاد جهانشمول، فرهنگی و فردی تجربه را پوشش میدهد، وارد تعاملی عمیق و قدرتمند با هوش موسیقایی میشود و معانی را خلق میکند. تجربهِ خلاقیت موسیقایی بهشکلی عمیق نیاز انسان به مولد بودن را تأمین میکند.
- ۳. موسیقی به مثابه فرایند و به مثابه محصول به یکدیگر وابستهاند، نمیتوانند بدون وجود دیگری موجودیت داشته باشند و ارزشهای هر کدام نیز به ارزشهای دیگری وابسته است. تأکید بیش از اندازه بر هر کدام از آنها، به بهای آسیب به دیگری، تجربه موسیقایی را تضعیف میکند و از ارزشش میکاهد. آموزش اثربخش در این حوزه همواره در پی ارائه نوعی بازنمایی متوازن از محصول و فرایند است.
۵. نوا لذتبخش و عمیق است
- ۱. در یک سطح موسیقی منبعی ضروری از تجربه لذتبخش است. این تجربه گاه صرفاً با تکیه بر موسیقی به دست میآید و گاه حاصل تلاشهای متنوعی است که در پی رساندن انسان به لذت هستند. توانایی موزیک در بیان انرژی، ایجاد اشتیاق و برانگیختن لذت بیپایان است و باعث میشود که آن به مثابه ابزاری گرامی داشته شود که به تحقق ارزشهایی در زندگی کمک میکند که تجربهای شاد محسوب میشوند.
- ۲. در سطحی دیگر موسیقی نیاز انسان به تجربهای را تأمین میکند که در لایههای زیرین سطوح عادی قرار دارد. در این سطح، موسیقی به کشف معانی عمیق در مجموعهای از معانی میپردازد که اغلب معانی مقدس یا ژرف نامیده میشوند. این نوع تجربیات پراحساس و سرزنده که از اهمیت معنوی نیز برخوردارند اغلب در میان ارزشمندترین تجربیات بالقوه انسانها قرار دارند. اتحاد موسیقی با این سطح از تجربه در طول تاریخ بهرسمیت شناخته شده است و آن را عامل اضافه شدن قلمروی ژرف ارزشها به زندگی بشر میدانند.
- ۳. موسیقی ممکنهایی را در قلمروی احساسات پیش روی انسان میگذارد (چرا موسیقی مهم است) که فقط خود از عهدهی ایجاد آنها بر میآید. این هنر صرفاً از تجربیات شاد یا ژرفی که از روشهای دیگر نیز مجال بروز مییابند تقلید نمیکند یا به بازتولید این تجربیات نمیپردازد. نمیتوان هیچ نوع یا سبکی از آن را تنها صاحب این توانایی دانست. همه انواع و سبکهای موسیقی میتوانند در خدمت ارزشهای تجربیات مهم باشند و چنین نیز کردهاند. نیاز به این نوع تجربیات در تمامی انسانها وجود دارد و تمامی انسانها در برههای از زندگیشان از اوایل کودکی تا سالمندی، این نیاز را حس کردهاند.
نتیجه چرا موسیقی برای انسانها مهم است؟
هدف وجودی آموزش موسیقی اشتراک هر چه بیشتر و عمیقتر ارزشهای موسیقایی است. با وجود این که هیچ توضیح واحدی نمیتواند تعریفی کامل و قطعی از ارزشهای آن ارائه دهد، میتوان و البته بهتر است به اجماع نظر لازم برای دستیابی به شالودهی کنش جمعی در این حوزه برسیم. در این برهه از تاریخ میتوان به نظام باور کارآمدی برای آموزگاران این هنر دست یافت؛ البته این هدف زمانی محقق میشود که نگرشی که در پیش میگیریم، بهجای تأکید بر تمایز و مانعیت، بر شمول متمرکز باشد. این مقاله در صدد است دلایلی را ارائه کند و نشان بدهد ارزشهای موسیقایی را میتوان همزمان هدف و وسیلهای مکمل دانست.
در واقع ارزشهای موسیقایی ذهن، جسم و احساسات را به طور همزمان در بر میگیرند که به طور همزمان ماهیتی جهانشمول، منطبق بر فرهنگ محلی و فردی دارند. ارزشهای موسیقایی میتوانند از محصولات و فرایندهای موسیقایی سرچشمه بگیرند و تجربیاتی را پوشش دهند که در کلِ طیف احساسات بشر موجود هستند. این تجربیات را میتوان محصول کل مجموعهی موسیقی موجود در جهان دانست. همهی آموزگاران موسیقی مسئول ایجاد جایگاه حرفهای و اقناعکنندهای هستند که بر مبنای همین تعریف شکل گرفته است و باید تمام تلاششان را انجام دهند تا پاسخ معمای دیرینهای را بیابند که راز ارزش قائل شدن انسانها برای آن را برملا میسازد.