فمینیسم، پژوهشهای فمینیستی و جنسیتپژوهی در آموزش موسیقی

سه موج فمینیسم
با وجود این که پژوهشها نشاندهندهی قدمت تاریخ فمینیسم هستند، اندیشمندان معاصر اغلب فمینیسم را در قالب سه «موج» طبقهبندی میکنند. اواسط قرن نوزدهم را معمولاً زمان آغاز موج اول فمینیسم میدانند (آمریکاییها کنفرانس سنکا فالز[1] در سال ۱۸۴۸ را سرآغاز این موج تلقی میکنند)؛ موجی که جنبشهای حق رأی زنان را در برمیگیرد و تا سالهای پس از جنگ جهانی دوم ادامه یافت. ویرجینیا وولف[2] (۱۹۲۹)، سیمون دوبووار[3] (۱۹۴۹/۱۹۵۳) و بسیاری دیگر از نویسندگان از جمله همراهان فکری موج اول بودند. دومین موج در اواسط دههی ۱۹۶۰ آغاز شد. در نهایت در دههی ۱۹۹۰ شاهد ظهور موج سوم فمینیسم بودیم. طی موج دوم، فمینیسم در قالب یک جنبش سیاسی برآمده از مردم و مجاهدتی فکری رشد کرد و به بلوغ رسید. در این دوره، زنان از طریق تحصیل، اصلاح قوانین (بهویژه برابری حقوقی و حقوق باروری)، سیاستهای اجتماعی و کنشهای سیاسی، برای ارتقای جایگاه خود تلاش کردند. زنان رنگینپوست، در قالب فمینیسم و سایر رویکردها، جنسیتزدگی و نژادپرستی را به چالش کشیدند. . .
خوانش منابع نمایندهی موج دوم فمینیسم را میتوانید در دو اثر هام[4] (۱۹۹۲) و نیکلسون[5] (۱۹۹۷) بیابید. در این سالها، مطالعات زنان که ابتدا یکی از دروس ارائهشده در دپارتمانهای مختلف بود، به مبنای آکادمیک پژوهشهای فمینیستی تبدیل شد. یکی از ویژگیهای بارز مطالعات زنان ماهیت میانرشتهای آن بود. بنابراین ارجاعاتی که به این رشته میشود را باید ارجاعاتی در نظر گرفت که مرزهای محدود رشتهها را در هم میشکنند. متون فمینیستی مهمی که شالودهی مطالعات زنان را تشکیل میدادند در حوزههای مختلفی همچون ادبیات، تاریخ، روانشناسی، جامعهشناسی، علوم و آموزش منتشر شدند. البته نقد ادبی فمینیستی و تاریخ زنان مدل اولیه را برای انجام اولین پژوهش فمینیستی در حوزهی موسیقی فراهم آوردند. بنابراین، انتشار اثر کیت میلت[6] با عنوان «سیاستورزی جنسی[7]» (۱۹۷۰) که نشانهی آغاز جنبش نقد ادبی فمینیستی موج دوم بود و کتاب گردا لرنر[8] با عنوان «اکثریت گذشتهاش را پیدا میکند[9]» از جمله پژوهشهای پیشروی فمینیستی در حوزهی موسیقی بودند.
ادغام کنش سیاسی و تفکر عقلانی در کنار فعالیتهای آکادمیک فمینیستی، یکی دیگر از نشانههای بارز موج دوم فمینیسم بود . . . طی دههی ۱۹۸۰ نظریهی فمینیستی در قالب نوعی روش تحلیل و نقد شکوفا شد. این نظریه تأکیدی خاص بر حفظ پیوندهای موجود بین نظریهها و روشهای فمینیستی داشت. . . برخی از نظریههای فمینیستی ریشه در حوزههایی خاص داشتند و گروهی از این نظریهها نیز اصالتاً از فمینیسم برخاسته بودند. فمینیسم مارکسیست، سوسیالیست، رادیکال، روانکاوانه، اگزیستانسیالیست و پستمدرنیست از جمله این نظریهها هستند. . . . اصطلاح «جنسیت» برای اشاره به فرایندهایی اجتماعی و فرهنگی بهکار گرفته شد که انسانها را در دو طبقهی مردها و زنها جای میدادند و اصطلاح «جنس» نیز در حوزهی زیستشناختی به کار میرفت. اصطلاح «نظام جنس و جنسیت» نشاندهندهی وجود رابطهای پیچیده بین ویژگیهای اجتماعی، فرهنگی و زیستشناختی بود. اما حتی با وجود تثبیت تعاریف ارائهشده از این اصطلاحات، شاهد مخالفتهایی بودیم که نمادی از تغییرات مستمر موج فمینیسم بودند. . .
در اواخر دههی ۱۹۸۰، فمینیسم و بسیاری دیگر از رویکردهای فکری اصولی را از یکدیگر وام گرفتند و با یکدیگر ادغام کردند تا به نظریههایی گستردهتر دست یابند. این تبادلات بهصورت خاص، اندیشههای پستمدرنیسم، پساساختارگرایی و نظریهی انتقادی را وارد فمینیسم کردند و در دههی ۱۹۹۰ شاهد اضافه شدن مطالعات فرهنگی به این فهرست بودیم . . . بر اساس برساخت بسیار تأثیرگذاری که توسط باتلر[10] ارائه شد، جنسیت، ماهیتی معنادار پیدا کرد. به عبارتی، جنسیت دیگر پایدار نبود و بهصورت طبیعی، ماهیتی تکراری داشت. بنابراین معنای پستمدرن، بیش از آن که به دوگانگی مرد – زن اشاره داشته باشد، معرف جنسیتهای متعدد است. در اواسط دههی ۱۹۹۰ رسانهها صراحتاً آغاز دوران پسافمینیستی را اعلام کردند. اما از آنجا که فمینیسم هنوز پابرجا بود رسانهها آن را با عنوان موج سوم فمینیسم میشناختند. زنان جوان که اغلب دختران فمینیستهای موج دوم بودند، سومین موج فمینیسم را تشکیل دادند . . . اما این موج سوم بود که نقشهای در حال تغییر مردان و مشارکت مردانه را آشکار ساخت. در موج سوم فمینیسم که ماهیتی آکادمیک داشت نقش مردان در فمینیسم، نرینگی، سیاست دگرباشان، . . . (شامل مسائل تراجنسیتی) . . . و فرهنگ عامه از جمله حوزههای پژوهشی مهم بود. این تغییر کانون توجه آکادمیک اغلب در قالب مسائل جنسیتی معرفی میشود. در این دوره یکی از موضوعاتی که توجه پژوهشگران موسیقی را به خود جلب کرده بود شکلگیری «موسیقی جوانان به مثابه نوعی کنشگری فرهنگی» بود. البته مستندات این موسیقی بیش از آن که در مطالعات حوزهی موسیقی یافت شوند، در مطالعات فرهنگی مشهودند. . . . ایجاد ارتباط بین نسلها نیز یکی دیگر از پروژههای موج سوم بود. . . . موج سوم فمینیسم از نسخهها و جنبشهای فمینیستی سخن میگوید که به موضوعات ضدنژادپرستی، فقرستیزی، گرایشهای جنسی و موضوعات زیستمحیطی و جهانی میپرداختند. البته توجه به این مسائل از موج دوم فمینیسم آغاز شده بود. تقاطع نسخههای ضدنژادپرستانه و انتقادی فمینیسم در بستر جهانی شدن و توسعه، همچنان در خط مقدم مبارزات فمینیستی است. . . .
به این ترتیب فمینیستها محتاطانه اعلام کردند . . . مطالعات جنسیتی، که محصول موج سوم فمینیسم است، در صورت گسست از سیاستِ رهاییبخش، ممکن است از پروژهی رهایی بخش اصلی غافل بماند و بدین ترتیب، زنان بار دیگر به فراموشی سپرده شوند. بدون تحلیل فمینیستی از سازهی «زنان» که زمینه را برای مطالعهی «مردان» به مثابه سازهای اجتماعی و بررسی معانی «نرینگی» در زندگی سیاسی، اجتماعی و خلاقانه فراهم کرد، مطالعات جنسیتی نیز هرگز بهوجود نمیآمدند.
میتوان گفت درست همانطور که موج دوم فمینیسم عمدتاً با تأمین حقوق برابر برای زنان و مسائل زنان سر و کار داشت (از جمله مباحث حوزه ساختگرایی و اصالت وجود)، موج سوم نیز به تفاوتهای میان زنان و تفاوتهای بین زنان و مردان در دنیای پستمدرن میپرداخت. در واقعیت نسخههای فعلی فمینیسم از تعاریف شسته و رفتهی موجهای دوم و سوم تبعیت نمیکنند. . . . نشانگرهایی همچون نژاد، قومیت، طبقه اجتماعی، گرایش جنسی، سن و توانایی از جنسیت جدا نیستند و از جمله عناصر اندیشهی فمینیستی معاصر نیز بهشمار میروند. . . نسخههای معاصر فمینیسم چندان در پی ارائهی نسخهی پیشنهادیشان از حقیقتی واحد نیستند و بیشتر بهدنبال شکل دادن به جوامعی هستند که انتقاد، سؤال، اختلاف عقیده و مخالفت را میپذیرند. این جوامع انواع مختلف مردم را در خود جای میدهند و وضعیت موجود را پیوسته به چالش میکشند.
فمینیسم، مطالعات زنان و مطالعات جنسیتی در آموزش
فمینیسم، مطالعات زنان و مطالعات جنسیتی در آموزش مسیرهایی را طی میکنند که بسیار شبیه به مسیرهای طیشده توسط سه موج فمینیسم هستند. از موج اول عبور میکنیم. موج دوم زنان را به برنامههای درسی مدارس اضافه کرد و در تلاش بود برابری در آموزش را محقق کند. موج سوم بر تفاوتها، پستمدرنیسم و بسترسازی جنسیت و فمینیسم تأکید داشت، به قصد اینکه اجازه ندهد نژاد، قومیت، طبقهی اجتماعی و گرایش جنسی از یکدیگر جدا نشوند.
فمینیسم و مطالعات زنان در آموزش – موج دوم: بررسی گلچینی از آثار اولیه دربارهی فمینیسمِ آموزشی نشان میدهد پژوهشگرانِ حوزهی آموزش بر آن دسته از مسائل زنان متمرکز بودند که در جنبشهای فمینیستی یافت میشدند. برخی از پژوهشها و اقدامات عملی فمینیستی در حوزهی آموزش عبارت بودند از: آشکارسازی رویکرد جنسیتزده در چشماندازهای تاریخی آموزشی، شناسایی رهبران زن در حوزهی آموزش، توجیه فرصتهای برابر و برنامههای آموزشی مثبت، تدوین برنامههای درسی غیرجنسیتزده، بررسی جایگاه زنان در آموزش به مثابه نوعی حرفه و شناسایی تفاوتهای موجود بین تجربه و موفقیت دختران و پسران در مدرسه. دو فیلسوف زن سهمی قابلتوجه در نظریهپردازیهایی داشتند که حامی تغییرات عمده در آموزش بودند. یکی از این دو زن ماکسین گرین[11] بود. گرین که «مادر» فمینیسم آموزشی نیز نامیده میشود، در اواسط دههی ۱۹۷۰ شروع به نوشتن دربارهی ارزش تجربهی زنان کرد و به «دنیای زیستهای» پرداخت که در قالب ادبیات، تاریخ و جنسیتزدگی در مدارس معرفی میشد. . . جین رونالد مارتین[12] نیز مطالعهای را دربارهی جایگاه زنان در فلسفهی آموزشی انجام داد. . . . مارتین در ادامه اثری کلاسیک را با نام «احیای یک گفتگو: آرمان زن تحصیلکرده [13]» منتشر کرد . . . این اثر نقطهی آغازی را برای ورود عملی زنان به حوزهی فلسفه فراهم آورد.
بسیاری از پروژههای برابری در آمریکا تحت تأثیر فصل نهم اصلاحات مورخ ۱۹۷۲ قانون آموزش[14]، قانون برابری آموزشی زنان[15] مورخ ۱۹۷۴، فصل چهارم قانون حقوق مدنی[16] مورخ ۱۹۶۴ و اصلاحات مورخ ۱۹۷۶ قانون آموزش فنی و حرفهای[17] شکل گرفتند. . . . «کتاب راهنمای دستیابی به برابری جنسی از طریق آموزش[18]» (کلاین[19]، ۱۹۸۵) محصول یکی از همین پروژههاست. این اثر بر شیوهها و راهبردهای اداری و آموزشی عملی تمرکز دارد. البته نویسنده اثرش را با بررسی مفروضاتی درباره برابری آغاز کرده است. ماکسین گرین استدلالی فلسفی را دربارهی لزوم برابری آموزش عنوان داشته که ریشه در تاریخ، روانشناسی و حقوق بشر دارد. . . . پروژههای برابری آمریکای شمالی اغلب حامی گنجاندن زنان در برنامههای درسی، از جمله در درسهای تاریخ، ادبیات و هنر . . . بودند و تلاش میکردند راههایی را برای تشویق دختران به تحصیل در سطوح بالاتر رشتههای ریاضی، علوم و فناوری و مشارکت در فعالیتهای ورزشی پیدا کنند (برای مثال، دیوئر[20]، ۱۹۸۷). . . . این پروژهها، که معمولاً بر اقداماتی عملی متمرکز بودند، علاوه بر ارائهی ابزارهایی برای رسیدن به مواد آموزشی، منابع و تعاملات مطلوب در کلاس درس، به بررسی مردان به مثابه قربانیان جنسیتزدگی و هزینههای اقتصادی محدودسازی فرصتهای دختران میپرداختند. . . .
کاوش و ارزشیابی اخلاق مراقبت . . . یا پیوستگی و روشهای دستیابی زنان به دانش . . . که ریشه در مطالعهی گیلیگن[21] . . . در حوزهی روانشناسی و اخلاق رشد دارد از دیگر وجوه تأثیر فمینیسم و مطالعات زنان بر حوزه آموزش طی سالهای موج دوم فمینیسم بودند. . . به گفتهی گیلیگن، زنان و مردان مراحل رشد اخلاقی متفاوتی را طی میکنند و مراحل رشد اخلاقی زنان ماهیتی رابطهمندتر دارند و کمتر قاعدهمحورند. بلنکی[22] و همکاران پژوهشی را برای بررسی این نظریهها انجام دادند و به این نتیجه رسیدند که زنان از پنج دیدگاه پدیدارشناختی در حوزهی دانش برخوردارند. البته این پژوهشگران از این دیدگاهها با عنوان «مراحل» یاد نمیکنند. همانطور که فمینیسم در جریان گسترش خود، مسائل جنسیتی را نیز در خود گنجاند (قبلاً به این موضوع پرداختیم) برخی از فمینیستها نیز بیم آن را داشتند که احیای ارزشهای مراقبت و بصیرت و سایر ویژگیهای «زنانه» سلسلهمراتب زنانه و مردانه گذشته را تقویت و بار دیگر تثبیت کند. علاوه بر این گروهی دیگر از پژوهشگران نیز چالشهای مشروعی را در خصوص نژادپرستی و سوگیری طبقاتی نظاممند موجود مطرح کردند. البته به دلیل کمبود فضا، پرداختن بیشتر به این مسأله در این فصل ممکن نیست.
آنطور که بهنظر میرسید بخشی عمده از تغییرات و پیشرفتهای آموزشی طی موج دوم فمینیسم محقق شد. با وجود این، انجمن زنان دانشگاههای آمریکا[23] که نگران حذف دختران از مباحث مطرح دربارهی برابری بود، دستور تهیهی گزارشی را دربارهی دختران فعال در حوزهی آموزش صادر کرد. نگرانی این انجمن زمانی رنگ واقعیت گرفت که گزارش تأیید کرد هیچکدام از اهداف آموزش ملی وزارت آموزش آمریکا برای سال ۲۰۰۰ متمرکز بر جنسیتی خاص نبودند. دستاندرکاران گزارش، ۱۳۰۰ پژوهش را مرور کردند و به این نتیجه رسیدند که پیشرفتهای انجامشده در مسیر برابری با ادراک عمومی از تحققِ برابری همخوانی ندارند. گزارش شامل ۴۰ توصیه برای دستیابی به برابری جنسیتی در همهی ابعاد آموزشی با هدف ارائهی تعالی و برابری به همهی دانشآموزان بود (بنیاد آموزشی انجمن زنان دانشگاههای آمریکا، ۱۹۹۵).
فمینیسم و مطالعات زنان در آموزش – موج سوم. تأثیر ماکسین گرین امروز نیز همچنان به قوت خود باقی است. دلیل این امر تلاش او برای ادغام مفاهیم تفاوت اجتماعی، نژادی و فمینیستی در آثار مکتوب او است. بسیاری از اندیشمندانِ فمینیستِ اصیل که بر حوزهی آموزش متمرکز هستند تأثیر اندیشههای گرین را تأیید میکنند. . . گرین تخیل را «عاملی» میداند که «همدلی را ممکن کرده است». این پژوهشگر در آثارش به نویسندگان زن دیگر نیز اشاره میکند. گرین از «رسیدن به تفکری» میگوید که «انسان را مقدم بر جامعه نمیداند» و به اهمیت «دورنماهای امکان» و ایجاد «زمینهی شکلگیری جامعهای انتقادی» اشاره میکند که هدفش یافتن راههایی است که شرایط را برای دانشآموزان ما ملموس و مشهود میکنند و روابط بین نظرات مختلف را که به چشماندازهایی نه چندان تناسبپذیر اشاره دارند، ممکن میسازند. این ایدهها از اهمیتی قابلتوجه برای آموزگاران هنر برخوردارند. دومین ویرایش کتاب «زنان و آموزش[24]» . . . وارد قلمرو پستمدرن میشود و از این طریق تفاوتهایی اساسی با ویرایش نخست پیدا میکند. . . . . «زنان و آموزش» بر تفاوتها تأکید دارند و «تجربهی زنان» را مسألهای میداند که در پی یافتن پاسخ سؤال «دانش چه کسی؟» و پرداختن مستقیم به مسألهی نژادپرستی است. در یکی از پنج فصلی که به سؤال «دانش چه کسی؟» میپردازند و تنها فصلی که با رشتهی هنر سروکار دارد، لمب گفتمانی پستمدرن را دربارهی نظریهی برنامهی درسی معرفی میکند و به لزوم صمیمیت، اعتماد و درک و شناخت بافت و بستر کسانی اشاره دارد که در این گفتمان با یکدیگر صحبت میکنند و این عوامل را لازمهی تبدیل گفتمان به دانش میداند. …

[1] Seneca Falls [2] Virginia Woolf [3] Simone de Beauvoir [4] Humm [5] Nicholson [6] Kate Millett [7] Sexual Politics [8] Gerda Lerner [9] The Majority Finds Its Past [10] Butler [11] Maxine Greene [12] Jane Roland Martin [13] Reclaiming a Conversation: The Ideal of the Educated Woman [14] 1972 Education Amendments [15] Women’s Educational Equity Act [16] Civil Rights Act [17] Vocational Education Amendments of 1976 [18] Handbook for Achieving Sex Equity through Education [19] Klein [20] Dewar [21] Gilligan [22] Belenky [23] American Association of University Women (AAUW) [24] Women and Education