دوران کودکی و نوجوانی دمیتری شوستاکوویچ
«من عاشقانه موسیقی را دوست دارم. خودم را کاملاً وقف موسیقی کردهام یا شاید درستتر باشد که بگویم خودم را در آینده کاملاً وقف آن خواهم کرد. لذتی جدا از موسیقی در زندگی من نیست. برای من سراسر زندگی، موسیقی است.» این بخشی از نامهی دمیتری شوستاکوویچ به بولساف یاورسکی، آهنگساز و نظریهپرداز موسیقی است.
دمیتری شوستاکوویچ در زمان مرگ خود به سال 1975 به عنوان یکی از بزرگترین آهنگسازان قرن بیستم مورد تحسین قرار داشت. با این حال تا اواخر قرن بیستم زندگینامهای که عدالت را دربارهی او رعایت کرده باشد، چه داخل روسیه و چه در خارج از کشور، نوشته نشد. مهمترین دلیل آن هم جهتگیریهای ایدئولوژیک حاکم بر فضای فکری روسیه بود.
ما چه چیزی از زندگی شوستاکوویچ میدانیم؟ او به ندرت راجع به موسیقی خودش صحبت میکرد و به شدت مراقب حریم شخصیاش بود. غیر از چند دوست نزدیک و اعضای خانوادهاش، کسی نمیتوانست واقعیت مردی که نماد خدمتگزاری به جامعه بود را ببیند. انتشار خاطرات، دستنوشتهها و نامههای شخصی شوستاکوویچ در سالهای اخیر، تصویر دقیقتری از زندگی او در اختیار ما میگذارد.
روسیه تزاری
روسیهای که دمیتری شوستاکوویچ در آن به دنیا آمد، در آشفتگی اجتماعی شدیدی گرفتار بود. نارضایتی و ناآرامی در کل کشور به خشونت و بیثباتی انجامیده، نشانههای فاجعه کمکم هویدا میشد. این خشونتهای گسترده در کشتار ژانویه 1905 در میدان قصر سن پترزبورگ- که به عنوان یکشنبهی خونین از آن یاد میشود- به اوج خود رسید. کشتار مردم غیرمسلح در تظاهرات غیرخشونت آمیز، به دست ارتش سلطنتی، جز اولین حلقههای زنجیری بود که به عنوان انقلاب 1905 از آن یاد میشود. این روز به عنوان نقطهی عطفی در تغییر نگاه عموم مردم به سلطنت، در نظر گرفته میشود. در نگاه مردم تزار نیکلاس دوم اعتبار خودش را از دست داد و مجبور به اعطای آزادیهای مدنی اساسی شد و مجوز ساخت پارلمان یا همان «دوما» را صادر کرد. سازشناپذیری سلطنت با دومای منفعل تغییر نکرد و همه میدانستند حکومت نیکولاس به روزهای آخر خود نزدیک میشود.
هنر در دوران تزار
در ابتدای قرن بیستم فضای مضطرب در صحنهی ادبیات روسیه کاملا مشهود بود. سمبولیستها به آینده با غم و نگرانی نگاه میکردند و مرگ فرهنگ کشورشان را پیشبینی میکردند. در حالیکه چند جنبش جدید به دنبال فرم و زبان جدید برای بیان این نگرانی بودند. پویاترین این گروهها فیوچریستها (futurist) بودند که پشتیبان آنارشیزم فرهنگی بودند.
جستوجو برای ابزار بیانی جدید در موسیقی، در فلسفه و هارمونی «منحط» اسکریابین مشهود است. یاغیهایی مثل استراوینسکی و پروکوفیف با مکتبهای آکادمیکی که در آنها پرورش یافته بودند قطع ارتباط کردند و دنیا را با گویش موسیقایی جدیدشان مبهوت کردند. در سالهای منتهی به انقلاب 1917، آهنگسازانی مثل «نیکلای رزلاوت» و «آرتور لوریه» شروع به استفاده از عناصر «دُدِکافُنی» و حتی نتنگاری گرافیکی در موسیقیشان کردند. این رویکرد، بازتابی از استایل متاخر اسکریابین، سونوریتهی جدید و رعبآور دبوسی و تجربیات بصری پیکاسو بود.
کنسرواتوآر سنت پترزبورگ به خاطر پرورش دو تن از بزرگترین آهنگسازان قرن بیستم، استراوینسکی و پروکوفیف، به خود میبالید. بعدها شوستاکوویچ از همان کنسرواتوار فارغالتحصیل شد. او ریشهی خود را در سنت روسی میدید. همواره از شوستاکوویچ به عنوان اولین آهنگسازی که محصول دوران شوروی است با افتخار یاد میشد.
یادداشتهای زویا شوستاکوویچ
یادداشتهایی از «زویا»(1908-1990) خواهر کوچکتر دمیتری جزئیات جالبی از زندگی دمیتری شوستاکویچ – که میتیا صدایش میکردند – در اختیار ما میگذارد:
«ما از خانوادهی خوبی به دنیا آمدیم. پدر زیستشناس بود و به عنوان مهندس کار میکرد. پدر و مادر اهل سیبری بودند. پدربزرگ به دلیل فعالیتهای انقلابی دستگیر شده بود و به همین دلیل پدر اجازهی خدمت در ارتش را نداشت. این یکی از مزایای فرزند زندانی سیاسی بودن است…»
« به محض اینکه نه ساله میشدیم مادر درسهای پیانوی ما را آغاز میکرد. بعد از دو روز کار با میتیا، مادر گفت: «ما پسری با استعداد خارقالعاده داریم». او به سرعت نتخوانی را فرا گرفت و فقط چند روز زمان لازم بود تا با مادر قطعات چهاردستی اجرا کند. میتیا در مسائل دیگر یک پسر بچهی عادی بود. کمی خوددار و دروننگر بود. طبیعت را دوست میداشت. از قدم زدن لذت میبرد ولی انگار همیشه داشت به چیزی گوش میداد. اگر برای چیدن قارچ میرفتیم، من کسی بودم که آنها را پیدا میکرد و میتیا آنها را برمیداشت. احتمال داشت بالای سر قارچ ایستاده باشد ولی آن را نبیند. کمی حواسپرت بود. با این حال بسیار مهربان و شاداب بود.»
نکتهی جالبی که در زندگینامۀ شوستاکویچ- خصوصا آنهایی که در زمان شوروی تالیف شدهاند- به چشم میخورد، خاطرات افسانهای است؛ مثلا اینکه در ده سالگی شاهد مرگ خشونتبار کودکی در خیابان بوده که الهامبخش مارچ عزایی برای او شده یا اینکه در ایستگاه قطار توانسته لنین را ببیند و این اتفاق در سالهای بعد روی او تأثیر گذاشته است. اینکه هیچ یک از نزدیکان او این خاطرات را تأیید نکردهاند شبهبرانگیز است.
خانواده شوستاکوویچ بعد از انقلاب 1917
«بعد از انقلاب 1917 همهچیز سختتر گیرمان میآمد، دفتری نبود که تهیه کنیم. باید روی چیزهای قدیمی مینوشتیم مثل روزنامه یا هر چیز دیگر. کاغد نت هم نمیتوانستیم تهیه کنیم و خاطرم هست که برای میتیا، خطوط حامل را روی کاغذ سفید میکشیدم. وقتی پدر زنده بود یک وسیلهی عجیبی به خانه آورد که به صورت یکجا پنج خط حامل را با جوهر روی کاغذ رسم میکرد. پدر عاشق این جور ابتکارات بود.»
«وقتی میتیا وارد کنسرواتوار شد همه چیز تغییر کرد. او فقط سیزده سال داشت، در حالی که همهی دوستان او بزرگسالانی بیست یا سیساله بودند. حتی یکی از آنان نزدیک به چهل سال سن داشت. میتیا با آنها از طریق علایق مشترک و مطالعاتی که داشتند بُر خورده بود. دوستی با این افراد به این معنا بود که میتیا چالشهای معمول سن خودش را تجربه نکرد. کودکی او با ورود به کنسرواتوار به پایان رسید و شرایط، دوستی با افراد بالغ را به او دیکته کرد.»
چالشهای خانوادگی و مرگ پدر
خانوادهی شوستاکوویچ هم از فقر گستردهی سالهای پس از انقلاب در امان نبود. با این که کارتهای جیرهبندی غذا عرضه شده بود، غذا بسیار کمیاب بود. مثلا سهمیهی ماهانه شکر کودکان به اندازه چهار قاشق بود. پدر دیمیتری اقبال خوبی برای پیدا کردن شغل داشت با این حال سوفیا، مادر دیمیتری برای گذران زندگی خانواده، پیانو درس میداد.
از بخت بد، پدر دمیتری شوستاکوویچ در سال 1922 درگذشت و خانواده در تنگنای اقتصادی قرار گرفت. سوفیا به حسابداری و یا حتی شغل اداری روی آورد اما پس مدتی از هر دو شغل اخراج شد. دمیتری از 1923 در سینمای صامت شروع به نوازندگی کرد. کاری که هم به خاطر رفتار کارفرما آزارش میداد و هم به خاطر دوری از آهنگسازی و مطالعات. در همان سال دیمیتری به سِل غدد لمفاوی مبتلا شد و خانواده برای تهیه مخارج عمل جراحی، بدهی زیادی بالا آورد. نکتهی جالب دربارهی سنت خانوادههای لیبرال روسی این است که تحصیلات همیشه در اولویت است و این فشار مالی مسالهی ترک تحصیل را پیش نکشید. البته که برای کم کردن فشار بدهی مجبور به فروش یکی از پیانوهای خانه شدند.
چالش مهم دیگری که دیمیتری در سال 1923 با آن دست به گریبان شد، فشار روزافزون نهادهای آموزشی بود برای موضعگیری سیاسی هم جهت با حکومت. در حدی که بحث اخراج دیمیتری از کنسرواتوآر یا محروم کردن او از بورسیهی تحصیلی، پیش کشیده شد. شاید اگر وساطت گلازانوف -آهنگساز و مدرس رهبری و آهنگسازی کنسرواتوار- نبود این اتفاقها میافتاد. در هر حال زمان پروژه پایانی کنسرواتوار دیمیتری فرا رسید. برگردیم به خاطرات زویا:
«قطعهی پایاننامهی میتیا همان سمفونی شماره یک او بود. گلازانوف هم به شنیدن اجرا نشست؛ وقتی سالن را ترک میکرد این جملات را گفت: « من هیچ چیز نفهمیدم. البته که استعداد او واضح است ولی من چیزی دستگیرم نشد.» گلازانوف مردی متعلق به سیستم قدیمی بود و به شدت مشروب میخورد. مادر به او کمک کرد که مشروبش را در دست نگه دارد…»
تعداد کمی از آثار قبل از کنسرواتوار دمیتری شوستاکوویچ به دست ما رسیده است. اثر شماره یک (Opus 1) او، اسکرتزو در فامینور، اولین اثر ارکستری اوست که در سال 1919 نوشته شده و به اشتنبرگ(داماد کورساکف)، معلم آهنگسازیاش تقدیم شده است. شوستاکوویچ بیشتر آثار این دوره را برای پیانو نوشته است؛ در سال 1923 سه اثر ساخت که او را برای مهمترین اثر دورهی دانشجوییاش، سمفونی شماره یک، آماده کرد.
میل به تغییر | دمیتری شوستاکوویچ
دیمیتری احترام زیادی برای معلم پیانوی خود، لئونید نیکولایف، قائل بود. چون برای او مهمتر بود که شاگردانش موزیسینهای بافکری باشند تا اینکه صرفاً پیانیستهایی قابل. در بهار سال 1924، شورای کنسرواتوآر لنینگراد با اشاره به سن کم و بالغ نبودن دیمیتری، از پذیرش او بهعنوان دانشجوی دورهی ارشد خودداری کرد. نیکولایف در اعتراض به این تصمیم، کلاسهای خصوصی دیمیتری را بهصورت رایگان ادامه داد. مادر دیمیتری که از این وضعیت شرمنده شده بود به او گفت: «حالا من باید چه حسی داشته باشم که یک هنرجو را به شما تحمیل کردهام و در وضعیتی نیستم که دستمزد شمارا پرداخت کنم؟ میتیوشا و من امیدواریم روزی بتوانیم این لطف بزرگ شمارا جبران کنیم».
البته باید به این نکته هم اشارهکنیم که دیمیتری از روش تدریس رسمی کنسرواتوار لنینگراد(سنپترزبورگ) به ستوه آمده بود و ایدهی انتقال به کنسرواتوآر مسکو ذهنش را مشغول کرده بود. باقی دوستان او در کنسرواتوار از این ایده پشتیبانی کرده بودند. بالاخره در بهار 1924 کارهای ثبتنام در کنسرواتوار مسکو را انجام داد و در 8 آوریل 1924 این نامه را به مادر نوشت:
« دیروز اساتید کنسرواتوآر- میاسکوسکی، واسیلنکو، کونیوسو بریوسوف- آزمونی تهیه دیده بودند. من قطعات ویولنسل و تریو پیانو را اجرا کردم. قطعات ویولنسل را خودم اجرا کردم و برای تریو از ولاسف(ویولنیست) و کلونسکی(چلیست) کمک گرفتم. آنها افتضاح اجرا کردند. ولی نتیجه کاملاً برخلاف انتظار من بود. فکرش را هم نمیتوانستم بکنم. آنها تصمیم گرفتند که تریو را بهعنوان قطعهی فرم سونات از من بپذیرند و فوراً در کلاس آهنگسازی آزاد قبول شدم… کونیوس از میاسکوسکی پرسید:« آیا او را در کلاس خود قبول میکنید؟» و او جواب داد: «بدون شک.» سپس پرسید: «در کلاس فرم هم او را میپذیرید؟» و میاسکوسکی پاسخ داد: «چرا فرم؟ وقتی همینالان استاد تمام فرم است. او آمادگی شرکت در دورهی آهنگسازی آزاد را دارد.»من داشتم به گفتوگوی آنها گوش میدادم و ذوق میکردم. در لنینگراد بههیچوجه تریو را بهعنوان فرم سونات قبول نمیکردند. فرمالیستهای احمق»
اما خبر بد این بود که با توجه به وضعیت سلامتی دیمیتری مادرش با انتقال او به مسکو موافقت نکرد. دیمیتری به کار خود در لنینگراد ادامه داد و در سال 1926 در دورهی ارشد کنسرواتوار پذیرفته شد. شوستاکوویچ هممیل به استقلال و جدا شدن از خانواده را داشت و هم حس وظیفهشناسی در قبال خانواده، خصوصاً به خاطر مادر بیوهاش. ولی بههرحال از تحت کنترل مادر بودن به خشم میآمد.
دیمیتری تا سال 1929 در کنسرواتوار مشغول بود و کمکم داشت به آهنگسازی حرفهای و پخته تبدیل میشد با استقلال در روش و سبک آهنگسازی.
دمیتری شوستاکوویچ | دوران جوانی
اجرای رسمی سمفونی اول
سمفونی اول شوستاکوویچ در 1926 توسط ارکستر فیلارمونیک لنینگراد به رهبری «مالکو» اجرا شد؛ در کنسرتی که کاملاً با موسیقی جدید اجرا میشد. شوستاکوویچ از این تاریخ- 12 ماه مه 1926- بهعنوان «تولد دوم» خود یاد میکرد. او این اثر را به دوستش «میشا کوادری» تقدیم کرد؛ کسی که در گروه ششنفرهی آهنگسازان مسکو (The Six) روح میدمید. باید به این نکته اشارهکنیم که میشا در سال 1929 دستگیر شد و به قتل رسید. او جز اولین دوستان دیمیتری بود که در دوران سرکوب استالین ناپدید شد.
موفقیت سمفونی شماره یک، شهرتی یکشبه برای شوستاکوویچ فراهم آورد. در مه 1927، «برونو والتر» این اثر را در برلین اجرا کرد و زیاد طول نکشید تا «توسکانینی» و «کلمپرر» هم به سراغش بروند. «آلبان برگ» هم تحت تأثیر آن قرارگرفته بود.
بعد از تکمیل سمفونی اول و اوکتت Op.11 (هر دو در جولای 1925)، شوستاکوویچ در خلاقیت خود موانعی میدید و در آن سال، اثر دیگری خلق نکرد. در برههای از سال 1926 به حدی از ناراحتی رسید که بسیاری از دستنوشتههایش را سوزاند؛ ازجمله طرح اولیهی یک اپرا بر اساس شعر «کولیها» از پوشکین. وقتی به آهنگسازی برگشت دو اثر پیانویی نوشت. سونات پیانو Op.12 و اثر پیانویی Ten Aphorisms Op.13. این همان زمانی بود که به فکر نوازندگی حرفهای افتاد.
دیمیتری در جوانی آرزو داشت مثل راخمانینف، پیانست-آهنگساز باشد – جالب اینکه موسیقی راخمانینف را دوست نداشت. شوستاکوویچ از 1923 به اجرای عمومی روی آورد و فعالیت اجراییاش بهسرعت گسترش یافت. جدا از آثار خودش، فقط آثار استاندارد رپرتوآر کلاسیک و رمانتیک را اجرا میکرد؛ بهاستثنای کنسرتو پیانوی اول پروکوفیف که در اواخر دههی 1920، در زمان افت نوازندگیاش، اجرا کرد. ازآنجا به بعد فقط کارهای خودش را اجرا میکرد.
قسمتی از سونات پیانو Op.12:
از لنین تا استالین
با مرگ لنین در سال 1924، فضای سیاسی و اجتماعی در جماهیر شوروی تغییراتی جدی به خود دید که شاخصترین آن به قدرت رسیدن تدریجی و درعینحال مهارنشدنی جوزف استالین بود. تا اواخر دههی 1920 گروههای مخالف(اپوزیسیون) هنوز از موجودیت رسمی خود در حزب کمونیست خشنود بودند. ولی استالین، بهعنوان وزیر کل، استراتژی کشنده و حیلهگرانهای را برای کنترل و حذف رقبا طراحی میکرد. او تا سال 1927 توانسته بود دشمن اصلیاش، «لئون تروتسکی» را از دایرهی قدرت خارج کرده، به تبعید بفرستد. «لِو کامانِف» و «گریگوری زینوویِف»، رهبران راستگرا در اپوزیسیون، جور دیگری سرکوب شدند؛ ابتدا بهصورت رسمی از مواضع خود ابراز پشیمانی کردند و به مهرههای استالین تبدیل شدند. بهاینترتیب راه برای نابودی نهایی آنها در محاکمات نمایشی سال 37-1936، هموار شد.
مهمترین چالش حکومت شوروی در دههی بیست، شکوفا کردن اقتصاد ورشکستهی کشور بود. سیاست بازار آزادی که در دورهی لنین، بهطور موقت، وضعشده بود(New Economic Policy یا NEP) تا حدودی کارساز بود. ولی به خاطر اینکه ارزشهای سرمایهداریِ «NEP»، بهوضوح باارزشهایی که حزب بر اساس آنها بناشده بود در تضاد بود، اعضای حزب از آن دلِ خوشی نداشتند. اصطلاح نِپمِن (Nepmen) برای طعنه زدن به شرکتهایی که قادر بودند بازار آزاد را استثمار کنند ساخته شد ولی برای کسانی که به تفریحات بورژوازی مثل رقص، جَز آمریکایی، وقتگذرانی در رستوران و غیره دلبسته بودند هم به کار میرفت. این جنبهی نِپ در ادبیات، فیلم و نمایشنامهی این دوره شدیداً به تمسخر گرفته شد. میتوان به نمایشنامهی «ساس(Bed-Bug) »از «مایاکوفسکی» و بالهی «عصر طلایی» از شوستاکوویچ اشاره کرد.
[player id=2014]
The Golden Age – Op.22 IV.Dance
باله و موسیقی فیلم دمیتری شوستاکوویچ
با هدف حل کردن معضلات اجتماعی به وجود آمده توسط NEP، حزب درگیر بحث و مناظراتی در خصوص چگونگی ساختن سوسیالیسم در حکومت کارگری شد. همچنین سرعت صنعتیسازی کشور هم دغدغهای بسیار جدی بود. در پانزدمین کنگرهی حزب در سال 1927، تصمیمی گرفته شد مبنی بر اشتراکی شدن زمین، که از سال 1929 اجرایی شد. همچنین در سال 1928، طرح چشمانداز پنج سالهای معرفی شد که برنامهای جاهطلبانه بود برای رشد اقتصادی. عواقب اجتماعی این اقدامات بیاندازه جدی بود؛ مسیر برای طبقهی حاکم جدیدی باز شد که با عضویت در حزب، امتیاز ویژه و تحصیلات به دست میآورد.
وقتی معلوم شد که رسیدن به وعدههای حزب با توسل به زور برای صنعتیسازی و اشتراکیسازی غیرممکن است، سپر بلایی لازم بود برای سلب مسئولیت از حکومت. اتهام کارشکنی، خرابکاری، احتکار و جاسوسی با نتایجی وحشتناک همراه شد. در 1928، محاکمهی بدنام «شختی» برگزار شد که طی آن 53 مهندس معدن(از متخصصان بورژوازی) به خرابکاری متهم شدند. این اولین محاکمه از سری محاکماتی بود که جامعهی شوروی را در سالهای 31-1928 متشنج کرد. این پاکسازیهای فراگیر توسط استالین شروع شد؛ او به دنبال تقویت قدرت سیاسی خود و همچنین اجرای سیاستهای نه چندان محبوبش بود. در این زمان فضای شک و بیاعتمادی- که از خصوصیات دوران استالین است- در جامعه عینیت یافت.
قسمتی از بالهی آذرخش:
نمایش وودویل «Declared Dead» که شوستاکوویچ آهنگسازی آن را در سال 1931 انجام داد با تیپهای کاریکاتوری مثل آقای «بورژوازی را شکست بده»، کشیش حیلهگر و زنان رقاص هرزه، نقشهایش را تکمیل کرده بود. اکثر فیلمهایی که شوستاکوویچ موسیقی متنشان را نوشته، سوژههای تاریخی-انقلابی داشتهاند. از میان همهی این آثار موسیقی فیلم «Counterplan» که در سال 1932 ساخته شد، برای شوستاکوویچ محبوبیتی بزرگ پدید آورد. فیلم راجع به طرح غیرمنتظرهی کارگران برای افزایش تولید و بالا بردن بازده کارخانه است. ترانهی Counterplan به محبوبترین اثر شوستاکوویچ تبدیل شد و در سرتاسر کشور خوانده میشد. سالها بعد شوستاکوویچ در آثارش از این قطعه استفاده کرد.
قسمتی از Counterplan:
در سال 1935 شوستاکوویچ مشغول نوشتن بالهای جدید بود و هنوز دربارۀ اسم اثر به جمعبندی نرسیده بود. در ماه آوریل، در سفری 5 هفتهای، به عنوان عضوی از نمایندگان رسمی هنر شوروی، به ترکیه رفت. از همراهان او میتوان به اویستراخ ویولنیست اشاره کرد. با دیدن مهماننوازی، مناظر زیبا و تاریخی ترکیه بدبینی اولیهاش از بین رفت. وقتی به خانه بازگشت نام باله را انتخاب کرده بود؛ رود زلال (The Limpid Stream)؛ اسم مزرعهای اشتراکی که حوادث داستان در آنجا رخ میداد.
قسمتی از بالهی رود زلال:
[player id=2023]
این اثر حواشی زیادی به دنبال داشت. در ابتدا لیبِرتو و شخصیتهای بیشاندازه تصنعی و ساختگی آماج حملۀ منتقدان قرار گرفت. اما موسیقی شوستاکوویچ هم در امان نماند. سُلِرتینسکی، دوست صمیمی شوستاکوویچ، این طور موسیقی دوستش را نقد کرده است: «هیچ وحدت درونی در این اثر وجود ندارد. تا جایی که میتوان گفت ایدههای موسیقی آن، به میزان قابل توجهی، بازسازی ایدههای بالۀ آذرخش هستند… بالۀ رود زلال به هیچ وجه جز بهترین بالههای شوستاکوویچ نیست و به وضوح نسبت به عصر طلایی سطح پایینتری دارد».
در نوامبر 1935، پس از اعمال تغییراتی در ارکستراسیون قطعه، شوستاکوویچ در اجرای منتقدان دولتی حضور پیدا کرد. او برای دوست خود، سُلِرتینسکی، این طور مینویسد: « امروز من به خاطر حضور در جلسۀ آخر کنگرۀ اِستاخانوویتس احساس خوشبختی میکنم. در هیئت رئیسه رفیق استالین، رفیق مولوتوف و … حاضر بودند. سخنرانی وُرُشیلُف مرا مجذوب کرد اما بعد از شنیدن سخنرانی استالین، حس اعتدال و میانهروی خودم را از دست دادم و داد زدم هورا! … در روزنامه سخنرانی تاریخی او را خواهی خواند و من اینجا دوباره آن را نمینویسم. قطعاً امروز شادترین روز زندگی من است. استالین را دیدم و صدایش را شنیدم…»
میخاییل دروسکین، پیانیست و موسیقیشناس اهل لنینگراد، در سالهای آخر دههی 1920 از دوستان دمیتری شوستاکوویچ بود. او دربارهی دیمیتری اینطور میگوید:
«ظاهر او فریبنده بود. حساس و باهوش بود. جاذبهی جوانیاش را تا سالها با خود داشت. از دوران بزرگسالی، مشاهدهگر تیزبینی بود و برای همهی بخشهای زندگی، کنجکاوی نشان میداد. چشمان تیزبینی برای مسائل خندهدار داشت؛ جایی طنز پیدا میکرد که توجه دیگران به آن جلب نمیشد. بهصورت خداداد حس شوخطبعی داشت. گوگول و چخوف نویسندههای موردعلاقهاش بودند. او ادبیات هجو و طنز را میپسندید…»
نوشتهی بالا یک بُعد از ظاهر پیچیده دمیتری شوستاکوویچ است. یک بعد عمیقاً محرمانهی دیگر هم در طبع او بود. در دوران بلوغ، او سختیهای زیادی کشید؛ پدرش را زود از دست داد، از اوضاع بد جسمانی و تغذیهی بد رنج میبرد و مجبور بود برای پشتیبانی مالی خانواده، به شغلهای روزمره و کسالتبار تن دهد. این رنجها را میتوان در سمفونی اول او دید؛ جایی که تلاقی ایدههای تراژیک و پرتنش، همزمان از رنج و ناراحتی بیشتر، هم در زندگی شخصی و هم در زندگی اجتماعی او خبر میدهد. شوستاکوویچ از طریق تراژدی زندگی را درک میکرد. شاید بتوان خط ارتباطی بین او و داستایوسکی پیدا کرد. مخصوصاً به این دلیل که Act 4 از اپرای Katrina Izmailova تحت تأثیر کتاب «خانهی اموات» داستایوسکی نوشتهشده است.
دوقطبی بودن شوستاکوویچ از طریق موسیقی او، در پس نقابی که ساخته، قابلتشخیص است. این تضادهای برجسته وقتی بیشتر به چشم میآیند که آثار او را در سِیر تاریخیشان بررسی کنیم. برای مثال سمفونی پنجم و ششم؛ سمفونی هشتم و نهم؛ اپرای کُمیک The Nose و اپرای تراژیک Katrina Izmailova؛ و همین اپرای تراژیک در کنار کنسرتو پیانوی اول او، جایی که تمسخر در آن مشهود است. جالبتر اینکه بعد از کنسرتو پیانو به اثر بیشتر سنتی سونات ویولنسل میرسیم.
شوستاکوویچ تا سال 1940، شش سمفونی، یک کوارتت زهی، دو سوییت جَز، تعدادی باله و کنسرتو نوشت. از آثاری که با بحران روحی او گره خورده است، میتوان به سونات ویولنسل اشاره کرد؛ زمانی که با همسرش قرار جدایی موقت گذاشته بود؛ وقتی به استیصال رسید به نوشتن سونات ویولنسل روی آورد. سونات در سپتامبر 1934 تکمیل و در ماه دسامبر اجرا شد.
بخشی از Cello Sonata:
کتابشناسی | دمیتری شوستاکوویچ
E.Wilson, A life Remembered, PRINCETON UNIVERSITY PRESS, 1994
L.E.Fay, Shostakovich A life, Oxford University Press, 2000